درونمایه ی طلبِ دوستی در فیلمنامه ی داگمن
وقتی به درونمایه ی یک فیلم فکر می کنیم، اگر با فیلم خوبی طرف باشیم، معمولاً با کولاژی از واژه ها مواجه می شویم. واقعیت این است که هر فیلم خوب، دغدغه های انسانی زیادی را مطرح می کند و بنابراین، به سختی می توان در مورد آن به یک درونمایه ی اصلی فکر کرد. اما واژه ای هم هست که در پاسخ به این پرسش که «این فیلم درباره ی چیست؟» در صدر کولاژ واژه های فوق قرار می گیرد و به این ترتیب، بین عناصر این کولاژ پیوند برقرار می کند و نظم و ترتیب و انسجامی از منظر درونمایه ای در آن ایجاد می کند.
به نظر من اگر بخواهیم برای فیلم داگمن چنین درونمایه ای در نظر بگیریم، آن درون مایه، دوستی است. بقیه ی درونمایه های فیلم، در نسبت با این درونمایه ی اصلی قرار می گیرند و در عمق ساختارِ منسجمِ پیرنگِ پیش رونده ی فیلم، کار می کند. از همان اولین صحنه ها می توانیم این درونمایه را در فیلم، ببینیم. نوع رابطه ای که مارچلو با سگ هایش دارد از جنس دوستی است. او به سگ هایش علاقه ی خیلی زیادی دارد و با چنین علاقه ای از آنها تیمارداری می کند. در عین حال، اولین صحنه های فیلم، شامل تلاش او برای این می شود که سگی بسیار وحشی را اهلی و رام کند و به او بفهماند که دوستش است و نه دشمنش. اما این اهلی کردن، به معنای تحت تسلط گرفتن نیز هست. مارچلو با تحت تسلط گرفتن سگ هایش است که دوست آنها می شود و آنها را هم با خود دوست می کند و انگار، نوعی اجبار و یک طرفه بودن در این دوستی وجود دارد و نه یک اختیار. مثلاً در همان صحنه ی اول، او ابتدا چیزی غذامانند به سوی آن هیولای بزرگ پرتاب می کند تا اعتمادش را جلب کند و به تدریج متوجهش کند که می خواهد با او دوستی کند. اما نوع جارو کشیدن به روی بدن حیوان، بیشتر به تلاشش برای تحت سلطه گرفتن او می ماند. در طول فیلم هم مدام سگ هایی را در مقیاس های ریز و درشت می بینیم که در قفس های متعدد خانه/مغازه ی مارچلو که بیشتر فیلم در آن می گذرد، صداهای ناله و زوزه شان بلند است. همچنین، مارچلو در جایی از فیلم، پس از اینکه به موتور سیمونه آسیب رسانده می خواهد با ترس و لرز از خانه اش بیرون می برود و سگ ها را هم با خود بیرون می برد که در اینجا سگ ها نقش نگهبان هایش را دارند که به اجبار او این نگهبانی را عهده دار شده اند.
می توان ادعا کرد که مهم ترین ویژگی شخصیت مارچلو خواستار بودن دوستی از جهان اطرافش است و کنش هایش در قبال آدم ها و سگ های اطرافش چنین چیزی را نشان می دهد. اما در قبال آدم های اطرافش، مارچلو بنا به جبر شرایط، که انگار از نوعی وضعیت ناتورالیستی برمی خیزد، رویکردهای متفاوتی را در پیش می گیرد. مارچلو در جمع افرادی چون فرانکوی طلافروش، فردی حاشیه ای به شمار می آید. او اگر در قبال سگ های خود، دوستی را از طریق تسلط به دست می آورد، در اینجا ابزار چندانی برای تسلط ندارد. نه قدرت بیشتری از فرانکو و دیگران دارد و نه ثروت و نه هوش بیشتر و نه هیچ چیز دیگری که بتواند از طریق آنها بر افراد این جمع تسلط یابد. بنابراین مارچلو در حاشیه ی قدرت و ثروت آنها بودن را برای طلب دوستی با آنان برمی گزیند. انگار آنها را نوعی حامی خود می بیند و برای کسب سود و حمایت از آنان سعی می کند با آنان دوستی کند. آنان هم این طلب دوستی مارچلو را می پذیرند، اما می توان گفت که دلیل این پذیرفتن شان، به دست آوردن سود از مارچلو در زمان های ویژه است. مثلاً وقتی مارچلو طلای سرقت شده توسط سیمونه را پیش فرانکو می آورد و فرانکو به کمترین قیمت آن طلاها را می خرد.
پس تا به حال از دو نوع طلب دوستی توسط مارچلو یاد کردیم: طلب دوستی مارچلو از سگ هایش که با تسلط او نسبت به آنها رخ می دهد و طلب دوستی از دار و دسته ی فرانکو که برای کسب حمایت از آنها انجام می شود. سومین شکل از طلب دوستی مارچلو از دنیای اطرافش، طلب دوستی از دخترش است. مارچلو از همسر خود جدا شده و شاید بتوان گفت تمام طلب دوستی هایش در فیلم، ناشی از همین باشد: حضورهای متعدد ناقص برای پر کردن یک غیاب
کامل. تلاش برای طلب دوستی از هرآنچه در جهان اطرافش هست، تا بتواند خلأ پس زده شدن طلب دوستی اش را از سوی همسرش پر کند. پر شدنی که البته همواره ناقص می ماند. پس از سگ ها گرفته تا دار و دسته ی فرانکو و تا دخترش، تمام این طلب های دوستی ناقص انگار برای پر کردن پس زده شدن خواست دوستی اش توسط همسرش است. به هرحال، دوستی او با دخترش نیز، مثل دوستی از طریق کنترل و تسلط در مورد سگ ها و دوستی برای کسب حمایت، در مورد دار و دسته ی فرانکو، نمی تواند دوستی کاملی باشد. این بار، برعکس مورد فرانکو، طلب دوستی مارچلو از دخترش، یک طلب دوستی است که مارچلو از طریق حمایت خود از دخترش می خواهد. به این معنی که او از دخترش دوستی می طلبد تا بتواند دخترش را حمایت کند. دخترش هم در جاهایی ممکن است از مارچلو حمایت کند اما مارچلو چنین چیزی را از دختر خود نمی خواهد. مارچلو هرچه به آب و آتش می زند و خلاف های هرچه سنگین تر، از فروش مواد مخدر تا سرقت از مغازه ی فرانکو را انجام می دهد یا به آنها تن می دهد، برای این است که بتواند دخترش را به سفرهای تفریحی بهتری ببرد. یعنی هرقدر سعی می کند با کارهای خلاف، پول دربیاورد، فقط برای خوشحال کردن دخترش است و اینکه بتواند از دخترش حمایت کند. دخترش هم مثلاً در مسابقه ی آرایش سگ ها یا وقتی اثر جراحت های عمیق را روی صورت مارچلو می بیند، دلش می خواهد از او حمایت کند اما متاسفانه کوچک تر و کم قدرت تر از آن است که بتواند حامی کاملی برای پدر خود باشد، و همچین دوست کاملی باشد. او بر مبنای قانون تنها می تواند هرچند وقت یک بار پیش پدرش باشد و در این مدت کوتاه، کار چندانی از دستش برنمی آید. از سوی دیگر، این طلب دوستی مارچلو، با هدف حمایت از دختر خود نیز به طور کامل قابل انجام نیست. مارچلو در شرایطی از ضعف و نابسامانی زندگی که در آن قرار دارد و با شیوه هایی که برای حمایت از دخترش به کار می گیرد، درنهایت نمی تواند حامی تمام و کمالی برای دخترش باشد. او حتی موفق نمی شود سیمونه را از این امر نهی کند که وقتی دختر مارچلو در خانه اش است، در خانه مواد مصرف نکند. در اوج دیگری، وقتی دختر مارچلو در حال دور شدن از خانه ی پدرش است، در میان انبوه نگرانی اش سرمی گرداند تا هجوم پربد و بیراه فرانکو را به خانه ی پدر ببیند که به مارچلو به خاطر همراهی اش با سیمونه در سرقت از طلافروشی اش معترض است. سرگرداندنی که چندان طول نمی کشد وقتی همسر سابق مارچلو، دست دختر را محکم تر می کشد و به ادامه ی مسیر خودشان، برخلاف مسیر خانه ی مارچلو، فرمانش می دهد.
اما سه نوع طلب دوستی بالا، در پیرنگ های فرعی فیلم طرح می شوند. پیرنگ هایی که به تقویت پیرنگ اصلی یاری می رسانند و از آن حمایت می کنند. پیرنگ اصلی فیلم، در واقع در رابطه ی میان مارچلو و سیمونه است که طرح می شود و چهارمین نوع طلب دوستی را در برمی گیرد که پیچیده ترین نوع طلب دوستی از سوی مارچلو و توصیفش در قالب کلام، تا حدودی دشوار است و همین دشواری و پیچیدگی در این نوع چهارم طلب دوستی است که بیش از همه، فیلم را به مراحل بالای تحسین برانگیز بودن برمی کشد. در ابتدا به نظر می رسد که این، سیمونه است که مارچلو را به کمک زور بازوی غریبش تحت تسلط خود قرار می دهد و از او برای به دست آوردن سود و بهره ی اقتصادی طلب حمایت می کند. سیمونه از مارچلو به زور مواد مخدر می گیرد و پولش را به مارچلو نمی دهد. مارچلو را به زور وادار می کند تا در سرقتش از منزل یک ثروتمند، با اتومبیل خود همراهی اش کند ولی در ازای این همراهی مقدار کمی از طلاهای سرقتی را با منت به مارچلو می دهد چون گمان می کند مارچلو در سرقت هیچ کاری انجام نداده است. وقتی زخمی می شود و مارچلو او را به خانه ی مادر سیمونه می برد و تیر را از بدنش خارج می کند، انگار، سیمونه همه ی این ها را وظیفه ی مارچلو می داند. وظیفه ای بی مواجب که بنده ای باید در قبال دوستی اربابش به او ارائه دهد. یعنی سیمونه این رابطه ی دوستی را رابطه ی دوستی در هیأت ارباب و بندگی می بیند. بعد هم به زور، مارچلو را مجبور می کند تا در سرقت از طلافروشی همراهی اش کند. این تسلط تا آنجا ادامه دارد که وقتی مارچلو به جرم سرقت طلا به زندان می افتد، علیه سیمونه هیچ حرفی نمی زند درحالی که تنها با یک اعتراف ساده از سوی او سیمونه برای سال ها روانه ی زندان می شود. تا اینجای کار، انگار این سیمونه است که مارچلو را تحت سلطه ی خود دارد اما بعد از خروج مارچلو از زندان، در روابط میان مارچلو و سیمونه، ورق برمی گردد. مارچلو وقتی برای اولین بار، با سیمونه روبرو می شود و از او طلب سهمش را از سرقت طلافروشی می کند و با استهزای سیمونه در قبال خواسته ی موجه خودش مواجه می شود، با حالتی تهدیدآمیز به سیمونه می گوید که در زندان تجربه های زیادی کسب کرده که او را تبدیل به یک آدم دیگر کرده است. آدمی که سیمونه دیگر باید از او بترسد. اما به نظر من، واقعیتِ شخصیت مارچلو چیز دیگری است. مارچلو تا اینجا نیمه ی دیگری از شخصیت خود را، یا به قول یونگ، بخش کهن الگوییِ سایه ی روانش را هنوز بروز نداده است. آن وجه تاریک مسترهایدیِ شبانه اش را که در پس پشت وجه روشنِ دکتر جکیلیِ روزانه اش پنهان است. همان وجهی که در طلب دوستی همراه با تسلط خود در مواجهه ی با سگ هایش بروز می کند و آنان را با نوعی زور و اجبار، با مارچلو دوست می کند. بنابراین، از این به بعد، مارچلو با سیمونه رفتاری شبیه به رفتاری را در پیش می گیرد که در قبال سگ ها در پیش می گیرد. سیمونه را با مقداری مواد (همان طور که به سگ غول پیکر اول فیلم خرده هایی از غذا داده بود) و با وعده ی به دست آوردن مواد مخدر بسیار زیاد به دام خانه ی خود می کشاند، او را (مثل همان سگ ها) در قفس اسیر می کند، وقتی سیمونه رام و اهلی اش نمی شود سرش را می کوبد و وقتی باز هم رام نمی شود با زنجیری خفه اش می کند. اکنون، اگر نتوانسته جسم و روح جاندار سیمونه را مطیع و منقاد خود کند و از این طریق، دوستی سیمونه را به دست آورد، با مرگ سیمونه کاملاً بر جسم او مسلط می شود و هرکار بخواهد می تواند با آن بکند: اینکه جسد را به بیرون شهر ببرد و آتش بزند یا به دوش بکشد و با خود پیش آنانِ دیگری که در طلب دوستی حمایت گرانه ی آنها بود، ببرد و ثابت کند که همچنان با آنان دوست است و نه با سیمونه. اما پایان عالی فیلم، مثل نقطه گذاری مؤثر نهایی در مورد تمام تلاش های مارچلو برای طلب دوستی اش عمل می کند: مارچلو به هوای اینکه دوستانش در گرگ و میش صبح در حال بازی در زمین ورزشی نزدیک هستند، جسد سوزان مارچلو را از آتش می رهاند تا با روی دوش گذاشتن و کشاندنش تا نزدیک محل زمین بازی، خودش را سرانجام از عدم وجود دوست و حمایت گر در جهانش برهاند. اما صدای تشدید شده و تصویر ناواضح بازی بی بازیکن دوستان سابقش از زاویه ی دیداری و شنیداری چشم و گوش مارچلو، تصوری توهمی است. چراکه وقتی مارچلو به زمین بازی می رسد متوجه می شود آنچه از بازی یاران سابقش دیده و شنیده، تنها در جهان ذهن متوهمش گذشته و نه در جهان عینیت و واقعیت. بنابراین، برای مارچلو انگار چیزی دیگر برای از دست دادن وجود ندارد. پس جسد را همان جا کنار خود روی زمین رها می کند تا گرگ و میش صبح گاه تبدیل به تابش صریح آفتاب شود و هوای تازه ی دم صبح، بر حقیقت جنایت او شهادت قاطع دهد.
گفتیم که شاید درونمایه ی اصلی فیلم داگمن، طلب دوستی باشد اما این درونمایه، در نسبت با مجموعه پیرنگ های اصلی و فرعی و ویژگی های اصلی و فرعی شخصیت اصلی، ما را با درونمایه های دیگری هم آشنا می کند که می توان از آنها هم سخن گفت. بر این اساس، درونمایه ی دیگر فیلم داگمن، تنهایی و انزوای شخصیت مارچلوست. تنهایی و انزوایی که انگار سرنوشت محتوم اوست و حفره ای بزرگ در روانش باز کرده که به هیچ شکل ترمیم و پر نمی شود: نه با طلب دوستی تسلط طلبانه از سگ هایش، نه با طلب دوستی حمایت جویانه از دار و دسته ی فرانکو، نه با طلب دوستی حمایت گرانه از دخترش و نه با طلب دوستی پیچیده که ترکیبی از سلطه داشتن و تحت تسلط بودن است، در نسبت با سیمونه. تنهایی و انزوای محتومی که به خوبی در نمای دید پرنده ی پایانی فیلم به نمایش درمی آید: مردی تنها، محاط در دایره ی پر وسعت تقدیر سرکوبگرش.