دیده می شوم، پس یک برده ام!
داگمن(Dogman- پرستار سگ ها)، فیلمی نئورئالیستی به سبک پازولینی است که برگرفته از داستان واقعی یک جنایت است. مارچلو مردی ریز نقش که مهربانی از حد گذشته اش به حماقت بدل می شود، در شهر متروکی در شمال ناپل به نگهداری و نظافت از سگ ها مشغول است. مارچلو بعنوان شخصیت اصلی فیلم گارونه که در جایگاه سوژۀ نگاه (gaze) واقع میشود، در فضای شهری مملو از مهاجران افریقائی و ایتالیائی های فقیر، ارتباطات صمیمانه و قابلقبولی با مردم شهر ایجاد کرده است. او در کنار شغلی اصلیاش به فروش کوکائین میپردازد تا از این طریق بتواند هزینههای جانبی سفرهای پرخرج دختر کوچکش را از ازدواج سابقش تأمین کند. روال معمول زندگی راکد و محنتبار همچنان ادامه دارد تا با ورود یک شخصیت محوری دیگر (سیمونه) مواجه میشویم. شخصیتی که به واسطۀ مایۀ کلیدی کوکائین بعنوان «لکه» مطرح میشود؛ جزئی از کل که بر پایۀ رفتار توضیح ناپذیرش با خشونتی افسارگسیخته و حیوانی، نظم طبیعی جهان واقع را در هم میشکند. خط اصلی پیرنگ فیلمنامه بر روی ارتباط معیوب و پر فراز و نشیب مارچلو و سیمونه به مثابۀ سوژه و ابژۀ نگاه متمرکز میشود.
دو کاراکتری که در بادی امر فاقد جذابیت ویژهای برای مخاطب هستند؛ اما در ادامه چگونگی کشش و هم¬داستان شدنشان، ذهن کنجکاو مخاطب را با خود همراه میسازد. ارتباط مخرب این دو کاراکتر که رو به خود ویرانگری (Self distruction) میرود به بستاری مستند و هولناک از روابط پیچیدۀ انسانی میانجامد. روابطی معیوب که با تن دادن به خشونت و رفتاری برده وار از سوی مارچلو و ساکنین جامعهای عقب مانده شکل میگیرد و به آن دامن زده میشود. نوع برخورد قانون نیز با این خشونت افسارگسیخته و حیوانی، با نوعی بیتفاوتی و واکنشی منفعلانه همراه است که آدمهای منطقه را نسبت به یاری آنها ناامید کرده است. سیستمی الکن که به جای آنکه حل کنندۀ معضل پیش رو باشد، آن را به شکلی عادی طبیعیسازی میکند و به رشد آن دامن میزند. نوع نگاه فیلمساز به جهانی که آفریده است با «بستار روایتی» همراه است که تقدیر طبقۀ فرودست را نشانه میرود. گارونه جهانی با نگاهی قهری میآفریند که بیانگر این دیدگاه است که حتا اگر در این مغاک عمیق، با شخصیتی با وجوه مثبت و انسانی مواجه باشیم، همچون مارچلو که با عطوفتی خالصانه سگها را تیمار میکند و از عشق به دختر کوچکش آلیدا سرشار است؛ باز هم با سرنوشتی محتوم و تبدیل شدن به هیولائی غیرانسانی، مواجهیم.
سبک روائی گارونه به تبعیت از سینمای نئورئالیستی، برشی از یک زندگی روزمره و متروک را به نمایش میگذارد. قابهای طولانی و مکرر از خانههای رطوبتزدۀ کنار ساحل، گودالهای آب در آسفالتهای مستعمل و فضاهای خاکستری شهر که با فیلمبرداری درخشان نیکولای برول همراه است و مکثهای طولانی بر تصویرهای بسته از شخصیتهای از دست رفته، از فیلم «داگمن»یک فیلم نئورئالیستی ناب میسازد. مناظر شهری در قاب دوربین برول، در طول روز در زیر کثیفترین سایههای سبز-آبی نمایانده میشوند و در طول شب با فیلتر زرد بیمارگونهای گره میخورند. رنگهای اشباع شده در هر صحنه کیفیت مضمحل و نابودکنندۀ دنیای تاریکی که مارچلو و سیمونه در آن زندگی میکنند را افشا میسازد.
مارچلو در بطن جهان روائی فیلمساز، شخصیتی بیگانه است که در بستر جامعهای میزید که فاقد خویشتن خویش است. فردی که چیزی جز عمل شنیدن و دیدن نیست. شخصیتی که جز برای دیگرانی که مکرراً نقششان در زندگیاش عوض میشود، زندگی نمیکند. گاهی برای جلب رضایت مردم شهر، گاهی برای کسب رضایت فرزندش از سر عشق و گاهی برای کسب رضایت شرور جانورخوی شهر سیمونه. از طریق سیمونه است که مارچلو به ناگاه در موقعیتی غریب و هولناک، دیده میشود. درک این نکته که کسی او را مینگرد، وجودش را دردمندانه تغییر میدهد و به گونهای از خود آگاه میشود که تا پیش از این آگاه نبوده است. او از خودش بعنوان فردی که از خود میگریزد (با نقابی که بر چهره دارد) آگاه میشود. کسی او را از پشت سر صدا میکند (سیمونه/ ابژۀ نگاه) و با خواستههای نامشروعش، مارچلو (سوژۀ نگاه) را به همان صورتی که میخواهد میبیند. گوئی مارچلو روی سوراخ کلیدی خم شده است و سیمونه او را به شکل درختی میبیند که میتواند به آن بیاویزد و از آن بالا رود. سیمونه با نگاهش مارچلو را در حد یک شی تنزل میدهد. نقاب مارچلو دیگر کمکی به او نمیکند چون سیمونه آن را برداشته است. او دیگر یک هویت مستقل نیست و احساس شرم میکند زیرا با سیمونه همداستان است. او سلطۀ خودش را بر موقعیتی که داشته است از دست داده و خود را چیزی جز وجود داشتن برای دیگرانی محض (سیمونه) نمیبیند. مارچلو اکنون در موقعیت (دیده شدن) قرار دارد، پس تبدیل به یک برده میشود؛ زیرا اسیر آزادی و قضاوت سیمونه میشود و ابزاری میشود در دستهای او. خود ویرانگری از بر دیده شدن می¬آید و به بار مینشیند.
در رابطۀ آینهای زوج مارچلو-سیمونه، حضور یکی مستلزم وجود دیگری است. لکه (سیمونه) تا زمانی میتواند دیده شود که سوژۀ میل (مارچلو) نگاهش را پاسخ دهد. فقط سوژۀ دارندۀ میل قادر است لکه را ببیند چرا که تنها آن لکه میتواند ابژۀ میل او را ارضاء کند و به انسجام برساند. مارچلو به محض دیده شدن توسط سیمونه، تصاویر کاملی از سیمونه را بر خود بازتاب می دهد. تصاویری که بر روی مارچلو بعنوان سوژۀ نگاه بازتاب داده میشود، بیانگر خود مارچلو است. او در انعکاس شبکیۀ نمادین چشم سیمونه منعکس میشود و خود را میبیند. این موازنه و هماهنگی به گونهای زاده می شود و در پیچ و تاب روابط افسارگسیختۀ زوج مورد بحث قدرت میگیرد که سرانجام مارچلو را از جهان واقع جدا میکند و از سردرگمی میرهاند. حالا او دیگری است که وارد نظم جهانی متوهم شده است. جهانی متروک و ایزوله که از او هیولائی اوتیستیک آفریده است. جهانی کلاستروفوبیک که هر چه میکند نمیتواند از آن خارج شود. او اسیر اوهامی ژرف شده است که به آرامی در جهان واقعش نشت کرده و آرام آرام سرتاسر آن را فرا گرفته است. در سکانسهای پایانیِ بعد از ارتکاب به قتل، مارچلو باز هم در جهان اوهام درونیاش، نیازی قوی و مالیخولیائی به دیده شدن دارد. دیده شدن جنایتی که گوئی بدون دیده شدن از سوی دیگری، گزاف و محمل است. مارچلو باز هم در مقام سوژۀ نگاه، نیازی افسارگسیخته به بازتاب در دیگری دارد. دیگرانی که در جهان واقع با مختصاتی طبیعی روی خط مستقیم حیات در جریانند و مارچلو به مثابۀ شخصیتی تک افتاده و مطرود که در جهان متوهم درونش از آنها متمایز است. مارچلو همچون حشرهای گرفتار در جهان اوهام نمادینش تبدیل به «لکه» می شود. موجودی که مدام از همه سو دیده شده است؛ در حالیکه فقط از یک نقطه نظر قادر به دید جهان پیرامونش بوده است. او تنها شخصیتی در جهان فیلمیک است که تجربۀ تحمل ناپذیر نگاه مطلق را از سر گذرانده است.
در پایان، سیمونه در میدان متروک شهر در بستر تنهائی روزی کشدار که هرگز نمیآید، در کالبد درون واقعیاش ایستاده، همچون سگهایش نفس نفس میزند و بدون نقاب به درون شقه شده و خونآلودش مینگرد. درونی رو به زوال که با جسد کبود شدۀ سیمونه گره میخورد و مفهوم جنایت را نگاهی پارادوکسیک میبخشد. دوربین گارونه به آرامی قدم به درون یک زندگی آرام میگذارد. یک حیات طبیعی با ریتمی مترونومیک که با فاجعهای منقلب کننده آمیخته میشود و به آرامی در یک بستار مالیخولیائی که از ذهنی آشفته و بیمار بیرون میزند، آن را ترک میگوید.