همه آنچه که پیشتر ویرجینیا وولف و گرتا گرویک گفتهاند
دبرا راس
ترجمۀ شیوا اخوان راد
«بدترین فرد جهان»، فیلمی نروژی ساخته یواخیم ترییر است که اخیرا جنجال و سر و صدای زیادی به پا کرده و بین تماشاگران محبوب شده است. بازیگر نقش اول فیلم، رناته رینسو، برنده جایزه بهترین بازیگر زن فستیوال فیلم کن شد و فیلم در نود و چهارمین دوره جوایز اسکار، نامزد دو جایزه اسکار گردید(بهترین فیلمنامه ارژینال و بهترین فیلم خارجی ).
از طرفی فیلم، نظر مثبت منقدان را هم به خود جلب کرده. حالا فقط میتوانم اینطور نتیجهگیری کنم: من باید سختگیرترین آدم دنیا باشم که چنین فیلمی با این کیفیت بتواند او را راضی کند چون هنوز متوجه نشدم دلیل این همه هیاهو برای این فیلم چیست. تا این جا مشکلی نیست ولی در خلاصه داستان فیلم به اصطلاح «رمانتیک کمدی» برخوردم و شگفت زده شدم چون اصلا متوجه نشده بودم که این فیلم کمدی است! شاید هم من عاری از هر گونه حس طنزم.
نویسنده و کارگردان فیلم یواخیم ترییر است که فیلمنامه را با همکار همیشگی اش اسکیل فوگت نوشته است.ساختار داستان مانند یک کتاب به دوازده فصل تقسیم شده و فیلم به صورت اپیزودیک ساخته شده. شخصیت اصلی فیلم زنی به نام جولی است(رینسو) و ما به سرعت در سکانسهای اول فیلم متوجه میشویم که او دانشجوی رشته پزشکی بوده که پزشکی را رها کرده و سراغ روانشناسی رفته و نهایتا قید پزشکی و روانشناسی را زده و شیفته عکاسی شده و حالا در آستانه 30 سالگیاش است. نام شخصیت اصلی جوآنا هاگ در فیلم «سوغات» هم در واقع جولی است و آن هم فیلمی است در مورد زنی که میخواهد خودش را و جایگاهش را در جامعه پیدا کند. این تم به نظر آشنا میرسد، کاری که گرتا گرویگ صدها بار انجام داده است حتی اگر هم انجام نداده باشد.
جولی با دوست پسرش به هم می زند و بعد اکسل (آندرس دانیلسن لای)، نویسنده داستانهای مصوری که یک دهه از او بزرگتر است را ملاقات میکند و خیلی زود با هم جفت میشوند و برای زندگی به خانه او نقل مکان میکند. او در یک کتابفروشی مشغول به کار میشود و حالا تلاش میکند که یک نویسنده شود.
فیلم روی دودلی و تردید جولی تاکید کرده اما او را به عنوان شخصیتی دمدمی مزاج به مخاطب معرفی نمیکند. بعد از مدتی در یک مهمانی با الویند (هربرت نوردروم) یک باریستای خوش مشرب آشنا میشود اما آنها تصمیم میگیرند به دوست دختر و دوستپسرشان خیانت نکنند چون باور دارند خیانت آنها را به “بدترین آدم دنیا” تبدیل میکند اما از طرفی میل شدیدی به هم دارند. آیا میتوانند در برابر این اشتیاق مقاومت کنند؟ تا چه زمانی؟فکر میکنم به موضوع زنان جوان آشفتهای که آرام و قرار ندارند و هنوز جای پای خود را در دنیا پیدا نکردهاند، بیش از اندازه پرداخته شده. هرجا را که نگاه کنی به این تم میرسی.(در تلویزیون فلیبگ، Starstruck، Alma’s Not Normal…) شاید دیدن فیلمی درباره زنی که به حرفهاش چسبیده، مالیاتهایش را به موقع پرداخت میکند و رابطه پایدار و آرامی با پارتنرش دارد گزینه جالبتری باشد.با این حال، این بدان معنا نیست که در فیلم شاهد صحنههای فوقالعاده ای نباشیم. سکانسی با پدر جولی همه آنچه را که باید در مورد او و بی توجهی خودشیفته گونهاش بدانیم به ما میگوید. صحنهای که در آن دنیا به معنای واقعی کلمه متوقف میشود و به درستی نشان می دهد که نمیتوانی به این راحتی کسی را از ذهنت بیرون کنی.اما با همه این حرفها، نمیتوانم فیلم را در دسته فیلمهای «کمدی» قرار دهم. در یکی از سکانسهای فیلم و در یک مهمانی که همه زنان در مورد فرزندان خود صحبت میکنند، جولی وانمود میکند که یک پزشک است و میگوید تحقیقات جدید نشان میدهد که اگر بچههای خود را بیش از اندازه در آغوش بگیرید، بعدتر به مواد مخدر معتاد میشوند. می شود حدس زد که به خاطر بدجنسی، خودش را پزشک جا میزند و هیچ ربطی به بار طنز قصه ندارد. رینسو در تمام طول فیلم، زنی جذاب است و دوربین هم او را در تک تک سکانسها، میستاید اما در واقع کم پرداخته شدهترین شخصیت فیلم است. او در مقایسه با مردان کمتر حرفی برای گفتن دارد و جدا از آن سکانسی که بعد از مصرف مواد مخدر به عالم هپروت میرود، زندگی درونیاش در مقدمه فیلم برای من همانقدر رازآلود است که در موخره آن. و چرا هیچ دوستی ندارد؟ نباید به این موضوع پرداخته میشد؟ او یک زن جوان واقعی است یا تصور نویسندگان از یک زن جوان است؟در همین حال، تا آنجایی که من متوجه شدم، در نهایت چیزی نمیگوید که ویرجینیا وولف در مورد داشتن اتاقی برای خودتان نگفته باشد. این دو ساعت به اندازه کافی خوش گذشت، اما نظرم این است که: فیلم و شخصیت اصلیاش برایم مهم نبود. شاید من هم سنگدلترین و بیاحساس ترین آدم دنیا باشم.