محمد سعید خزایی
اتمسفر، داستان و شخصیتهای فیلم «لتیان» را بارها در فیلمهای اجتماعی سالهای اخیر سینمای ایران دیدهایم. آثاری که تا حد زیادی دنبالهرو سبک فیلمسازی اصغر فرهادی هستند و به سراغ مصائب و درگیریهای قشر متوسط جامعه میروند. در نخستین فیلم بلند داستانی علی تیموری همانند «درباره الی» یک جمع در ظاهر سرخوش و دوستداشتنی را داریم که قصد دارند چند روزی به مسافرت بروند. اما اتفاقاتی غیرمنتظره و یک آقازاده تازه به دوران رسیده تمام بازیگوشیهای شخصیتها و جو سرخوشانه فیلم را به یأس تبدیل میکند.
«لتیان» از همان سکانس ابتدایی از یک جامعه ناهمگن صحبت میکند که دروغ، پنهانکاری، خیانت، سرگشتگی میان سنت و مدرنیته به همراه کمی خودآزاری از صفات شناسنامهای شخصیتهایش هستند. فیلم از یک فروپاشی اجتماعی حرف میزند و غلبه قشر سرمایهدار نوکیسه بر تمام ابعاد زندگی روشنفکران طبقه متوسط را به تصویر میکشد. سلما(پریناز ایزدیار)، مریم(ستاره پسیانی)، مانی(علیرضا ثانیفر)، رضا(حسن معجونی) و حتی یاسی(سارا بهرامی) زندگیشان تحت تاثیر سرمایه طاها(امیر جدیدی) قرار گرفته است. یکی به خاطر پول قصد دارد با او ازدواج کند، دیگری معشوقهاش را به او باخته و هنرمند مفلس قصه هم آشکارا دوست دارد یک یا چند تابلو به او بفروشد. چندان بیراه نیست اگر بگوییم تقابل قشر سرمایهدار و بالادستی با روشنفکران طبقه متوسط قدمتی به اندازهی تاریخ دارد و در این نبرد نابرابر اغلب بورژواها چیره بودهاند و افراد کمتر برخوردار محکوم به شکست، مهاجرت یا عزلت شدهاند. تیموری طی فیلم مدام از این درگیری صحبت میکند و در سکانس پایانی نمود عینی به این برهمکنش اجتماعی میبخشد.
متاسفانه شخصیتهای فیلم مختصات درستی از جایگاه اجتماعی و ذهنیت خود ارائه نمیدهند و «لتیان» به جای اینکه سعی کند شخصیتهایش را به بیننده معرفی کند مدام با دیالوگهای تلگرافی و چنگ زدن به تمهای تکراری چنین آثاری، قصه را کشدار میکند. مثلا همین شخصیت طاها آنقدر عصاقورت داره و دمدستی است که به هیچوجه او را درک نمیکنیم و به یک شر مطلق تبدیل میشود. درواقع یک اسم داریم با یک مشت صفت و دیالوگ چسبیده به آن که سبب برانگیختن همدلی بیننده نمیشود. علیرغم فشاری که بر امیر جدیدی برای ارائه یک شخصیت عاشق، اما روانی و بدبین حس میشود ولی در نهایت جوان غیرقابل فهمی را داریم که گاهی مقطع جواب میدهد و مدام پول بادآوردهاش را به رخ میکشد. آیا چنین شخصیتی قادر است در تشریح معضلات سیاسی-اجتماعی مورد بحث فیلم نقش و کارکردی داشته باشد؟ قطعا خیر. «لتیان» همانطور که در بالا اشاره شد از یک نزاع طبقاتی و معضل اجتماعی صحبت میکند، اما برخورد فیلم با این مسئله در حد تیترهای خبری باقی میماند و دو شخصیت طاها و مانی که قرار است نماینده شاخص دو قشر درحال تنازع باشند، آنقدر نحیف و بیهویت هستند که هیچ کمکی به مخاطب در شناخت دنیای پیرامونش نمیکند و از آن بدتر هیچ پلی برای قدم گذاشتن بیننده در دنیای اثر نیز با این شخصیتهای تیپیکال ساخته نمیشود.
شخصیت رضا با بازی حسین معجونی از مردهای مجلس گرمکن ایرانی است که در چنین فیلمهایی ریتم و ضرباهنگ درونی اثر را نجات میدهند و با شوخ طبعیها و رفتارشان باعث میشوند بیننده از تماشای فیلم لذت ببرد. تیموری در «لتیان» انتظاری بیشتر از این از شخصیت رضا دارد در حالی که الگوهای ساختاری و رفتاری چنین شخصیتی اجازه چنین کاری را به فیلمساز نمیدهد. معلوم نیست رضا یک شخصت پوچگرا و عیاش است که برای فرار از دنیای خشن پیرامونش دائم مست میکند یا مردی فهمیده و صاحب اندیشه است که از فرط ناکامی و عدم دستیابی به موفقیت –به دنبال نابرابریهای اجتماعی- به چنین حال و روز ترحم برانگیزی دچار شده است. شاید هم او نقد روشنفکری است و فیلمساز با آن به روشنفکران طبقه متوسط پوزخند میزند؟ نمیدانم. وقتی فیلم نمیتواند موضع شخصیتش را مشخص کند و قادر نیست ابعاد درونی و گرایشات او را به بیننده بنمایاند، چگونه انتظار دارد ما کنایههای اجتماعی او را بپذیریم و در باب منجلاب پیرامونمان تفکر کنیم؟ داستان حتی زمانی که بینظمی را به تصویر میکشد، میبایست وحدت یافته و یکدست باشد. به عبارت دیگر در یک فیلمنامهی خوب دغدغهمند اجتماعی، تمام شخصیتها، پیرنگها و خرده روایتها باید در بستری مناسب به سمت نقطه اوج –که اینجا میشود سکانس پایانی و قتل- به حرکت درآیند تا آن تاثیرگذاری لازم در ذهن بیننده رقم بخورد.
هیچکدام از شخصیتهای «لتیان» را نمیتوان نجات یافته و قابل قبول خواند. در فیلم «درباره الی» ما یک جمع چند رنگ را داریم که هریک از اعضای آن صفات شخصیتی و رفتاری خاص خودشان را دارند. اما در تیم پنج نفره «لتیان» (پسر بچه را حساب نکردم؛ زیرا او یک هیچ مطلق است) سه شخصیت زن، دلیل عمل و منحنی رفتاری یکسانی دارند که در فیلم منطق قابل پذیرشی برای آن نشان داده نمیشود. به همین خاطر هنگامی که دو مثلث عاشقانه «لتیان» روی یکدیگر میافتند و پردهها کنار میرود به جای حسانگیزی و یکه خوردن مخاطب، او بنیان عقلانی فیلم را زیر سوال میبرد. احتمالا اکتای براهنی مطابق آن توصیه رابرت مککی که میگوید: «شخصیتهای فرعی نمیتوانند در درون همان چیزی باشند که در ظاهر مینمایند.» سعی کرده به تمام شخصیتها ابعاد پیچیدهای اعطا کند، اما تمام تلاشهایش به شکست منتهی میشود. از رضا بگیرید که معلوم نیست از چه بابت دردمند است و درمان او چیست تا یاسی و مریم که نمیدانیم چرا عاشق مانی هستند. واقعا این مرد شکست خورده در تمام زمینهها که فیلمساز روشنفکری او را با تماشای فیلمهای خارجیزبان با زیرنویس فارسی نشان میدهد، به راستی چه صفت دوستداشتنی دارد؟
مهمترین نقطه قوت «لتیان» میزانس و فضاسازی فیلم است. پیشبرد داستان در یک محیط ثابت –در اینجا یک ویلا- چالشهای زیادی را پیش روی فیلمنامهنویس و کارگردان قرار میدهد. در چنین فیلمهایی با شخصیتپردازی درست، سیر منطقی برملا شدن رازها و ایجاد موقعیتهایی دراماتیک میبایست مخاطب را در دل آن محیط کوچک حبس کرد. هرچند تیموری و براهنی از عهده انجام این کارها برنیامدهاند، اما تمهیدات بصری فیلم همچون قرینگی کادرها، پرهیز از فلو و فوکوس، استفاده از رنگهای گرم و خصوصا رنگ قرمز در محیط و عمق قابها همگی باعث شدهاند با فیلمی مواجه باشیم که میتواند چشم مخاطب را سیر آب کند. اغلب دقایق نماهای متوسط و دور طولانی و ایستایی را داریم که با توجه به تم قصه انتخابیهایی درست و به جا بودهاند. اما تمام این نکتهسنجیهای بصری زیر بار نقصهای فیلمنامهای و عدم توجه به جزئیات داستانی زایل میشوند و نمیتوانند تاثیر حسی و عقلانی بر بیننده داشته باشند.
چنین درامهای تودرتویی هنگامی جذاب و قابل توجه میشوند که سیر برملا شدن حقایق و واکنشهای افراد کاملا حساب شده و اصولی باشد. مثلا در فیلم ایتالیایی «غریبههای تمامعیار» فیلمساز میداند چه زمانی باید قصه را جلو ببرد و چه زمانی با خلق موقعیتهایی دراماتیک شخصیتها و مخاطبانش را به موازات یکدیگر تحت تاثیر قرار دهد. اما «لتیان» آنقدر به این جزئیات بیتوجه است که یک پسربچه دوربین به دست در فیلم وجود دارد که هیچ کارکرد داستانی و سینمایی ندارد! حضور او و برخی رفتارهای بزرگترها به گونهای است که هرچه تلاش کنیم قادر نیستیم تعابیری نمادین -حتی جعلی- برای آنها پیدا کنیم و به همین خاطر «لتیان» مانند بسیاری از فیلمهای ایرانی دهه اخیر دچار مفهومزدگی میشود و نه میتواند روان خانوادههای ازهمپاشیده را واکاوی کند، نه قادر است تلنگری در راستای اصلاح اجتماعی به بیننده بزند و از همه بدتر اینکه در سکانس پایانی که باید احساس برانگیز و تاثیرگذار باشد، در بیننده هیچ حسی ایجاد نمیشود.
پایان فیلم میتوانست تراژیک و هولناک باشد. اما چون به شکلی درست مسیرهای رسیدن به این پایانبندی در ذهن بیننده هموار نمیشوند، بیشتر شبیه یک کلیپ کوتاه تبلیغاتی از جانب وزارت نیرو است که زمستانها حواسمان به نشتی شیرهای گاز باشد؛ زیرا همیشه خطر در کمین است! وقتی شخصیتها به درستی به بیننده معرفی نشوند و ما آنها را به عنوان انسانهایی متمایز و دارای وجود نپذیریم، قطعا مردن یا زنده ماندن آنها تاثیر حسی بر ما نخواهد داشت. «لتیان» سرنخهای خوبی در دست دارد و نگاه تأویلپذیر کارگردان و نویسنده در جای جای فیلم مشهود است. اما نه این شخصیتها توان این را دارند که با احساست رقیق و عجیبشان قلب بیننده را تسخیر کنند و نه این کنایههای سیاسی-اجتماعی در ذهن تماشاگر هوشیار کارگر میافتند. در نتیجه میتوان گفت نخستین فیلم بلند سینمایی تیموری این پتانسیل را داشت که به اثری درخور توجه تبدیل شود، ولی کم توجهای به جزئیات و پیامهای تکراری فیلم مانع از این اتفاق شدهاند.