«یک افسر و یک جاسوس» عنوان تازهترین اثر رومن پولانسکی، کارگردان ۸۶ ساله لهستانی است؛ که امسال با کسب ۱۲ نامزدی در سزار، عواقب ناخوشایندی را برای «اسکارِ فرانسه» به همراه داشت. پس از اعلام لیست نامزدیها باری دیگر هیاهوی رسانه ای موسوم به «جنبشِ می تو» به راه افتاد، کمپین های فمنیستی با هدف تحریم فستیوال شکل گرفتند و فعالیت خود را در سطح جهان گستراندند. طوماری، خواهان تغییرات اساسی در این مراسم که توسط چهارصد چهره مشهور سینمای فرانسه امضا شده بود در روزنامه لوموند منتشر شد. در ابتدا آلن ترزیان، رئیس آکادمی سزار به دفاع از این اقدام برخاست و با اشاره به اینکه مسائل فردی و اخلاقی در داوریِ هنر نقشی ندارند؛ فیلم پولانسکی را شایستهی تمجید دانست اما چندی بعد طی اتفاقی غریب، خودش و بیست ناظر اصلی دیگر ناگزیر به استعفا و کنارهگیری از سِمت شان در آکادمی شدند. در بین امضاکنندگان طومار، نام ژیل ژاکوب (رئیس سابق فستیوال فیلم کن و یکی از تاثیرگذارترینهای چهره های سینمایی فرانسه) نیز به چشم میخورد. سرانجام با همه حواشی پیش آمده، مراسم سزار برگزار شد و درکمال ناباوری جایزه بهترین کارگردانی به رومن پولانسکی تعلق گرفت. فیلم پولانسکی جایزهی مهمِ بهترین فیلمنامه اقتباسی را نیز تصاحب کرد. این اتفاق نشان میدهد که حتی نیرومندترین هیاهوهای اجتماعی نیز در سدِ راهِ بالندگی هنر ناتوان است و اثر هنری، خود مرزهای ارتباط با مخاطب را درمینوردد. حواشی آکادمی سزار و بازگشایی پرونده تعرض پولانسکی، بهانهای شد تا در وبسایت سینما-چشم به سراغ کتابی پربار و خواندنی برای علاقمندان سینما برویم. خودزندگینامهای که در 1984 با عنوان Roman by Polanski توسط انتشارات مورو در آمریکا عرضه شد. تا اینکه در سال ۱۳۸۹ نشر چشمه «رومن به روایت پولانسکی» آن را با ترجمهی آزاده اخلاقی و ویراستِ محسن آزرم در ایران منتشر کرد. در ادامه با معرفی کتاب همراه ما باشید.
چرا باید این کتاب را بخوانیم؟
پولانسکی در۱۹۷۸ به نزدیکی نامشروع با دختری که به سن قانونی نرسیده، متهم شد. دیری نپایید که این حادثه در زندگی شخصی و حرفهای او تبعاتی ناگوار به دنبال داشت؛ رسانه ها و جراید چهرهای منفور از وی در اذهان عمومی ساختند. اغلب تهیه کنندگان دیگر حاضر به همکاری با او نشدند. دادگاه های جنجال آفرینی برگزار شد. در نهایت وی پس از تحمل چهل و هفت روز حبس در زندانِ کالیفرنیا برای همیشه از آمریکا متواری شد. این حوادث چنان تاثیری بر وجههی این هنرمند گذاشت. که چندی بعد و در سرآغاز نیم سدهی دوم زندگیاش به جهت شفافسازی بسیاری موارد اتوبیوگرافیک کاملی از کودکی تا میانسالی خویش نگاشت.
مقصود اصلی رومن پولانسکی و انگیزه روایی این کتاب، ضمن ارائه ابعاد حقیقی ماجرای قتل عام همسر و دوستانش به دست چارلز منسون (که رسانههای عوام فریب به صورتی موضوع را بازتاب دادند که گویی خودش مقصر حادثه بوده است) توجیه بیگناهی اش در ماجرای «تجاوز» بوده است. این موضوع می توانست کتاب را به محلِ خودگویی ترحم برانگیز و حدیث نفس معناگرای نویسنده بدل کند اما برخلاف پیش بینی ها، کتاب پولانسکی نه تنها از چنین صدماتی مصون ماند، بلکه به خوبی از آنها بهره برداری کرده است تا آشکارا در سلسله روایتش با اتخاذ لحن صادقانه و موضع بی سویه، اعتماد مخاطب را به قلم خود جلب کند. و در نهایت با تبرئه خویش، پرونده ناتمام زندگیاش را ببندد.
با وجود این که ظاهرا بازگویی پولانسکی صحیح و بی نقص است اما شخصاً (نگارنده) گناهکار بودن او را باور دارم. او مرتکب قانونشکنی شده است. اما نه از سر شرارت و خباثت ذاتی بلکه از روی غفلت و ناآگاهی. اگر شخصیت رومن پولانسکی را از کلیدواژههایی چون «مرگ مادر در آشویتس» ، «تکه تکه شدن همسر باردار» و «تعدی به یک نوجوان» جنجالی می¬شناسید؛ بیتردید با مطالعهی کتاب «رومن به روایت پولانسکی»، تازه به شرح حالِ روزگار او و فراز و نشیب¬های غریب زندگیاش پی خواهید برد.
بُرشی از کتاب:
ماه می از راه رسید و جشنواره کن دوباره ما را به خود خواند {…} آنجا تا توانستیم فیلم های جدید را تماشا کردیم همان جا بود که شاهکار سینمایی دیگری پیدا کردم که با همشهری کین برابری می کرد، شاید به این خاطر که مسائل و مشکلات یک کارگردان را به نمایش می گذاشت. فیلم های فلینی برای من مثل مکاشفهای بود که دیوانهام میکرد. هرگز تصور نمیکردم بشود روزی چنین تصویرهایی را روی پرده دید؛ چه به لحاظ حسی و چه به لحاظ بصری.
{…} وقتی به لس آنجلس آمده بودم حتی ذرهای امید نداشتم که با جایزهای برگردم، اما تا زمان مراسم، آنقدر درباره «چاقو در آب» مطلب نوشتند و اهالی سینمایی آنجا آنقدر عشق و علاقه نشان دادند که من هم شروع کردم به خیالبافی و رویاپردازی. هرچه باشد، فیلم من یکی از پنج فیلمی بود که از بین چندین فیلم برای شرکت در مسابقه انتخاب شده بود. از طرفی فیلم من با شاهکاری چون «هشت و نیم» رقابت میکرد؛ فیلمی که حسابی در کن تحت تاثیرم قرار داده بود. ته دلم می دانستم که «هشت و نیم» برندهی قطعی مسابقهی فیلمهای خارجی خواهد بود.
عصر روز سیزده آوریل، بر صندلی قسمت اصلی تالار اجتماعات سنتامونیکا کنار فلینی و جولیتا نشسته بودم. زنش کم مانده بود که از شدت هیجان، اشکش در بیاید. من هم هیجانزده بودم، اما توانستم بر خودم مسلط باشم. همیشه در چنین مراسمی، آدم هول و ولای عجیبی دارد. دو نفری که قرار بود برندگان را اعلام کنند، کلی لفتش دادند؛ یعنی مثلا نمیتوانند پاکت مهروموم شده را باز کنند، یا محتوای کاغذ را فاش کنند. «هشت و نیم» برندهی جایزه اسکار شد، جولیتا مثل سیل اشک میریخت، فلینی بلند شد و روی صحنه رفت. من هم مثل بقیه محکم کف زدم. ته دلم، حس گنگی از ناامیدی داشتم اما در عین حال شاد بودم. باختن به چنان رقیبی اصلا باعث شرمندگی نبود.
این کتاب برای چه دسته مخاطبانی جذاب است؟
سینمادوستان :
۱- علاقمندان به سینمای پولانسکی. پولانسکی به طور کامل، روند تولید آثارش را شرح می دهد این عمل او هم به درک بهتر فیلم ها یاری می رساند و هم برای مخاطبان پروپاقرص سینمای وی می تواند لذت بخش و نوستالژیک باشد. به طور مثال مداخلات آزاردهنده فرانک سیناترا در حین تصویربرداری «بچه رزماری» یا رابطه سینوسی او با جک نیکلسون در پشت صحنه «محله چینی ها» و یا توصیف چگونگی دکوپاژ تیتراژ نخست «مستاجر» که یکی از شگفت انگیزترین افتتاحیه هاست و انبوه خرده روایات خواندنی و ارزشمند دیگر.
۲- مخاطبان سینمای دهه شصت و هفتاد میلادی. پولانسکی از عواطفش هنگام نخستین بار تماشای فیلم های عمرش می نویسد. او آنقدر از پس این انتقال حسی پیروز بیرون آمده که با وجود استحکام بخش های دیگر، با خود می پندارید که کاش همه کتاب را به نقدهای قاعده گریز شخصی اختصاص می داد. در طول روایت کتاب و تعقیب زندگی راوی، از دریچه ای دیگر به جریان موج نو سینمای فرانسه و تاثیرات توامان سازنده و مخربش نگاه می شود. پولانسکی مرقوم می کند که چطور گدارِ «از نفس افتاده» تدریجا مسیر منتهی به دیریابی را طی کرد و از موج نو فاصله گرفت. یا درباره مِی۶۸ از فرانسوا تروفویی می نویسد که پرچمدار معترضان شده بود و با یک ترفند تلفنی او را در تله انداخت.
۳- متجسسان پشت پرده زندگی ستارگان. پولانسکی بی پیرایه از روابطش می نویسد. معاشرت های صمیمانه و گاهاً خارج از عرف با چهره های ماندگار سینما: اولین تجربه سینمایی اش در فیلمی از آندره وایدا، تقسیم کرایه تاکسی با ابل گانس، به آغوش کشیدن جیلو پونته کورووی گریان وقتی زنی افسونگر به هر دویشان خیانت کرد، زندگی تاریک و اسف بار پیتر سلرز، مشکوک شدن به بروس لی برای قتل همسرش و….
بُرشی از کتاب:
بروس خیلی منظم تنظیم می کرد و در کارش جدیت ظالمانه ای داشت. با انظباط عجیبی، ساعت های متمادی ورزش می کرد. در عین حال آدم متظاهر تمام عیاری بود و لحظه ای را برای به رخ کشیدن هنرش از دست نمی داد. خیلی زود در ورودی خانه ی پتی دوکمان جایی برای آموزش های رزمی درست کردیم . بروس لی مشهور در همانجا حملات ضربه ای را به من آموزش می داد. می گفت حتی وقتی حواسش نیست ناغافل به او حمله کنم و خاطرجمعم میکرد که «من همیشه آماده ام؛ تو نمی تونی به من آسیبی برسونی، ولی شاید یه چیزی یاد بگیری.»
هرچند از هرنظر توانایی جسمی بالایی داشت، اما یک نقطه ضعف کوچک هم داشت. چشم هایش ضعیف بودند و مجبور بود که از عینک یا لنز طبی استفاده کند. یک روز بعد از تمرین، وقت یک پایش را روی گلگیر ماشینش گذاشته بود و داشت بند کفشش را میبست، متوجه شدم که عینکش پایین آمده و نوک بینی اش آویزان شده بود. من که دیدم حواسش نیست، ناغافل به او ضربه ای زدم. بی آنکه حتی سرش را بالا بیاورد یا نیم نگاهی به من بیاندازد، در هوا پایم را با دستش گرفت، بعد هم گفت: «بعدا باز هم سعی کن غافلگیرم کنی.»
دوم: مشتاقان تاریخ معاصر:
۱- دوره اول؛ کودکی پولانسکی در بحبوحه جنگ جهانی دوم و اردوگاه های آشویتس سپری شد. او ابتدا از طرف آلمان نازی مورد ظلم و ستم واقع شد و مادرش را در همین راه از دست داد. بعد از جنگ نیز دوران جوانی را در استبداد نظام شوروی، خفقان تحمل ناپذیر جامعه و سایه سنگین رئالیسم سوسیالیستی بر هنر گذراند. او به خوبی (و برای ما ایرانی ها همدلی برانگیزانه) از آن سال ها سخن گفته است.
۲- دوره دوم؛ او در اولین فرصت ممکن از لهستان گریخت و به غرب پناه برد و در سالهای متمادی به فرانسه، انگلیس ایتالیا و امریکا رفت. او در این دوره ناظرِ توسعهی لجام گسیخته و برق آسای غرب و رسیدن به شکوفایی پس از جنگ است. امری که در تقابل با تنزل حکومت متحجرانه شوروی قرار میگرفت. آن هم حکومتی که بیش از هرجا ادعای پیروزی در جنگ را داشت. این چنین پولانسکی از اصل و ریشهاش دور و دورتر شد و مقهور آزادی های غربگرایانه گشت. او صدمه مهیب زندگیاش را نیز از همین موضوع دریافت کرد. پدیدهای موسوم به نئوهیپی در آمریکا که برای همیشه هالهای سیاه بر زندگیاش پراکند. این دوره زمانی، بخش عمده کتاب را شامل میشود و جنجالیترین حوادث زندگی رومن پولانسکی و مهمترین فیلم هایش (به استثنای «پیانیست») حاصل این دوره اند.
۳-دوره سوم؛ کشته شدن شرون تیت، همسر پولانسکی و متهم شدن او به تجاوز به دختری زیر سن قانونی، موجب نشان رفتن انگشت اتهام همگان بر او شد. قضاوتهای شتابزده و هجمههای فراوان، پولانسکی را وادار به بازگشت به اصل خود و به زادگاه اش می کند. پولانسکی در فصل مسحور کننده پایانی کتاب، به خانههایی که در آنها زیسته بود سر میزند و در محلههایی که در آنها علیرغم جنگ و اوضاع نابسامان رفاهی با رفقایش به بازیگوشی و شیطنت میپرداخت، قدم برمیدارد و خاطرات تلخ و شیرین گذشته که در ابتدای کتاب آمده بود را تداعی میکند. ظاهرا کراکوف در گذر زمان تغییری نکرده است. همچنان ویرانه است. نسل جدید هم به سیاق گذشتگان دلمرده و محزون اند اما به نظر میرسد چیزی تغییر کرده یا لااقل در حال تغییر است. باریکهی امید در قلوب جوانان نقش بسته، عدهای متوجه استبداد شدهاند. جنبش «لخ والسا» درشُرف شکلگیری است و مقدمات فروپاشی شوروی فراهم شده است. پولانسکی کتاب را با به صحنه بردن نمایش «آمادئوس» در لهستان به پایان میبرد.
بُرشی از کتاب:
چیزی که مرا دربارهی «خانواده منسون» شگفتزده میکرد، میزان تسلط، حکمفرمایی و استثمار آدمها بود. این که یک نفر میتوانست در راس گروه، آدمها را این طور مسخ کند. قبل از وقوع قتل ها فکر نمیکردم که هیپی ها آدمهایی بالقوه خطرناک باشند. برعکس به نظرم پدیدهی اجتماعی جذابی بودند؛ گروهی که روی همهی ما تاثیر گذاشته و نگاهمان را نسبت به زندگی تغییر داده بودند. همین طور جنبش آن ها را نشانهی دیگری از وفور ثروت در آمریکا میدانستم. کجای دنیا جنین اجتماع نسبتا پرجمعیتی میتوانست سرپا بماند؛ گروهی که هیچ تولیدی نداشت، اغلب کار نمیکردند و درعبن حال میتوانستند خوب زندگی کنند.
مسلما خطرات پنهان زندگی هیپیوار را دست کم گرفته بودم. من و شرون هردو با تحسین و ستایش به آنها نگاه میکردیم؛ این که آدم های بیریا و رهایی هستند و عاری از هر نوع عقده و تزویر روزگار میگذرانند. یادم میآید یک بار به مناسبتی به شرون گقتم: «من به زن هیپی میخوام» هیچ انتظارش را نداشتم که شرون جانش را بهخاطر این انحراف کثیف و شرمآور از اصول هیپی از دست بدهد.
سوم: عاشقان کتاب و ادبیات
رومن به روایت پولانسکی، شرح حالی ادیبانه و خودزندگینامهای شیوا و خواندنی است. پربیراه نیست اگر فَرای دستهبندی های سینمایی، پژوهشی و تاریخی آن را رُمانی سربلند و استوار بشماریم. تمهیدِ هوشمندانه پایان مُدوَلی (پیوند ابتدا به انتها)، فرم استواری به کتاب بخشیده است. پولانسکیِ قصهگو درست به سیاق یک رُمان، با طمانینه و به تدریج یک سرگذشت را شرح میدهد. روایتگری که در پنچاه سالگی پخته، آزموده و ماهر در پرداختِ دراماتیک، دورنمای عاقلانهای به گذشتهاش دارد. شخصیت پولانسکی در «رومن به روایت پولانسکی» به مرتبهای از سمپاتی میرسد که در کنار شاهکارهای دیگر خالقش و همرَدهی مخلوقاتی چون کارلوی «انزجار»، رزماریِ «بچه رزماری»، کارآگاه گیتسِ «محله چینیها»، ترکوفسکیِ «مستاجر»، تس دوبرویلِ «تس» و اشپیلمنِ «پیانیست»؛ بدون تردید در حافظهی تاریخ جاودانه و ماندگار خواهد شد.
بُرشی از کتاب:
روبروی آپارتمانم، در واقع دو طبقه پایینتر، دختر خوشگلِ قدبلندی زندگی میکرد که عادت داشت در خانه لخت بگردد. اصلا هم به خودش زحمت نمیداد کرکرهها و پردهها را بکشد. ژرار(براش) حسابی جذب این دختر شده بود. تا اینکه یک روز با مرکز راهنمای تلفنی پاریس تماس گرفت. نشانی خانه را داد و شماره تلفن تمام مشترکینی را که ساکن آن ساختمان بودند گرفت. بعد هم به تک تک شمارهها تلفن کرد. در حین این کار از پشت پنجره، دختر را تماشا میکرد تا اینکه بالاخره نوبت دختر شد و گوشی را برداشت. ژرار نطق بلند بالایی کرد در باب اینکه شماره را همینطوری تصادفی گرفته، تنهاست و به یک نفر احتیاج دارد که حرفهایش را گوش کند. در کمال تعجبِ هردو ما، دختر قطع نکرد و خیلی جدی به حرفهای او گوش کرد. مدتی از مکالمه آنها گذشت که ناگهان دختر حرف عجیبی زد: «من یه مشکلی دارم که باید بهت بگم… یه طرف صورتم، جای یه سوختگی ناجور هست.» ژرار جواب داد: «من هم یه مشکلی دارم که باید بدونی.»:«
دختر گفت: «قدت کوتاهه.» عدل همین جمله را گفت. بالاخره آنها قرار گذاشتند که همدیگر را در کافهای نزدیک «ژاردن دو لوکزامبورگ» ببیند. ژرار زودتر رفت و کنار پیشخوان منتظر نشست. بالاخره دختر از راه رسید. ژرار از دیدنش زهره ترک شد. در فاصله نزدیک، قدش زیادی بلند بود و بیچاره ژرار جرئت نکرده بود از چهارپایه پایین بیاید و خودش را معرفی کند. همان جا نشسته بود و به بدبختی و فلاکت خودش فکر کرد. تا اینکه بالاخره دختر خسته شد و رفت. این قصهی تلخ عجیب الهام بخش فیلمنامهای برای ما شد که اسمش را گذاشتیم، «دخترِ خانه روبرویی».
کیفیت ترجمۀ فارسی چگونه است؟
آنطور که پیداست «رومن به روایت پولانسکی» به علت بایکوت رسانهای پولانسکی، کتاب مشهور و نامداری در سطح جهان نیست، معذالک همین که مترجمی ایرانی به سراغش رفته جای تحسین و تمجید دارد. بعلاوه ترجمه آزاد اخلاقی، شیوا و روان است. اخلاقی با درنظرگیری پانوشتهای جامعی که در پایان هر فصل ارائه کرده، حجت را تمام کرده. پانوشت هایی که به عنوان اطلاعات جانبی به داد خوانندگان میرسد و حاوی توضیح وقایع فرامتن، بیوگرافی مختصر اشخاص و شناسنامه فیلم های نامبرده است که مورد آخری طبق تمهیدی هوشمندانه از کتابِ مرجعِ «راهنمای فیلم»، تالیف بهزاد رحیمیان استخراج شده است.
اگر از این کتاب خوشتان آمد…
اگر از مطالعهی «رومن به روایت پولانسکی» لذت بردید کتابهای ذیل نیز ممکن است برایتان جذاب باشد:
۱- «صید ماهی بزرگ». مطمئنا مطالعهی شرح حال دیوید لینچ از زبان خودش لطف دیگری دارد. لینچ که همواره علاقمند است مسائل ساده را پیچیده کند باید دید که زندگی خود را چگونه روایت کرده است. «صید ماهی بزرگ» به ترجمه علیظفر قهرمانینژاد با طرح جلدی که از نسخه ارژینال هم زیباتر است توسط نشر بیدگل به بازار عرضه شده است.
۲- «فیلم ساختن». سیدنی لومت، مهمترین تجربیات فیلمسازی خود را مو به مو منتقل میکند. این کتاب که ترجمهای از بهمن فرمان آرا است، مرجعی خوب برای فیلمسازان جوان به شمار میرود.
۳- «فانوس خیال». فیلمساز تکرارنشدنی سوئدی، اینگمار برگمان، در دههی هفتم زندگی، به شرح مسیر کودکی تا بزرگسالی خود میپردازد. متاسفانه این خودزندگینامه نفیس، ترجمه فارسی کاملی ندارد و تنها نسخه مختصر شدهای از آن به دست مسعود فراستی و مهوش تابش در نشر هرمس به فارسی برگردانده شده است.
۴- «شبیه یک شرح حال». به عقیده بسیاری، آکیرا کوروساوا بهترین فیلمساز آسیایی است. اگر شما هم مثل من (نگارنده) با مقایسههای کذایی و محدود شدن در انتخاب بهترین و بدترین مخالفید، باز محال است که سینهفیل باشید و کوروساوا را استاد مسلم سینما ندانید. این خودزندگینامه در سال ۱۳۷۷ توسط امید روشنضمیر در نشر روزنه ترجمه شد.
۵- «الیا کازان: یک زندگی». یک خودزندگینامه خواندنی دیگر که به سرگذشت هنری و سیاسی یکی از تاثیرگذارترین فیلمسازان کلاسیک آمریکایی اختصاص دارد. درباره ترجمه این کتاب اطلاعی در دست نیست. گرچه نشر الست فردا، کتابی دو جلدی را تحت عنوان «خاطرات الیا کازان» در سال ۱۳۸۴ منتشر نمود که ممکن است یا کتاب مورد اشاره باشد و یا استخراجی از آن. این مجموعه دوجلدی را پرتو اشراق ترجمه کرده است.
۶- «با آخرین نفسهایم». شرح حال لوئیس بونوئل به قلم خودش که امروزه به عنوان یکی از مشهورترین کتب سینمایی شناخته میشود. «با آخرین نفسهایم» را بایستی خواند تا هرچه بهتر با درونیات پدر سینمای سورئالیسم آشنا شد. علی امینی نجفی و انتشارات کتاب سرای نیک این کتاب ارزنده را به فارسی برگرداندهاند.
۷ تا ۹- «کتابی باز» / «زندگی در فیلمها» / «راهرفتن بر روی یخ». به ترتیب نوشته جان هیوستون، مایکل پاول و ورنر هرزوگ، همگام با نقل زندگی، از جهان فکریشان نوشتهاند که متاسفانه هیچیک از این سه کتاب ترجمه نشده است.
۱۰- «آن دختر: زندگی زیر سایه رومن پولانسکی». سامانتا گایمر، دختر نوجوانی که -به زعم قانون- مورد تعرض رومن پولانسکی قرار گرفت، در پنجاه سالگی به شرح کامل ماجرا پرداخته است. روایت او به روایت پولانسکی نزدیک است. «دخترک سیزده سالهای که قرار بود برای یک پروژه عکاسی، مدل مقابل دوربین پولانسکی شود با او به خانه جک نیکلسون رفت. آن دو بعد از اتمام کارِ عکاسی، الکل نوشیدند و در حالت مستی رابطه برقرار کردند». بدیهی است که ترجمهای از این کتاب صورت نگرفته است اما نسخه pdf زبان انگلیسی آن در اینترنت موجود است.