از فیلم کوتاه تا آکادمی اسکار، گفتگو با فرنوش صمدی و علی عسگری

فیلم کوتاه یکی از بخش‌های سینما است که در آن فیلمسازان ایرانی بسیار موفق بوده اند. فرنوش صمدی و علی عسگری، از فیلمسازانی اند که فیلم‌های کوتاه‌شان در جشنواره‌های معتبر بین‌المللی مانند کن، ونیز، برلین، لوکارنو، لندن و بوسان درخشیده و جوایزی کسب کرده اند. این دو به صورت انفرادی یا با هم چندین فیلم کوتاه را نوشته و کارگردانی کرده‌اند. هردوی آنها تجربه ساختن فیلم بلند داستانی را هم داشته‌اند؛ علی عسگری با «ناپدید شدن» در سال ٢٠١٧ و فرنوش صمدی با «خط فرضی» در سال ٢٠٢٠. آنها پس از موفقیت‌هایشان در جشنواره‌ها و مراکز سینمایی که شامل لس آنجلس، شیکاگو و انستیتوی فیلم آمریکا هم بوده، به عضویت آکادمی اسکار پذیرفته شدند. با این دو فیلمساز جوان درباره کارهایشان گفتگویی کرده ام که می خوانید:

چگونه به فیلمسازی روی آوردید؟

فرنوش صمدی – من در ایران معماری می‌خواندم و کار هم می‌کردم. چند دوست فیلمساز داشتم که فیلم کوتاه می‌ساختند و کارهای آنها را می‌دیدم. یک شب طرحی به ذهنم رسید و به آنها گفتم. اول زیاد من را جدی نگرفتند ولی بعد از اینکه چند کتاب دربارۀ فیلمنامه نویسی خواندم و فیلمنامه‌ام را نوشتم، آن دوستان کمک کردند تا فیلم را بسازم. یک کار تجربی هشت دقیقه‌ای بود. آن فیلم را به جشن خانه سینما و چند جشنواره داخلی و خارجی فرستادیم. پس از آن تصمیم گرفتم که به دنبال رشتۀ سینما بروم و ایتالیا را انتخاب کردم که یک تجربۀ زندگی هم کسب کنم. پس از چند ماه یاد گرفتن زبان ایتالیایی به آکادمی هنرهای زیبا در رم رفتم. پس از دو سه ماه شروع کردم به کار کردن در یک کافه که به من هم از لحاظ زبان و هم معاشرت خیلی کمک کرد.

علی عسگری – فیلمسازی برایم یک احساسی بود که با دیدن فیلم به وجود آمد. از هجده سالگی به فیلم‌های آمریکایی و کارگردان‌هایی مانند اسکورسیزی، کوبریک و بخصوص جان هیوستون علاقه‌مند شدم. بعد تلویزیون برنامۀ سینما ٤ را شروع کرد که در آن فیلم‌های متفاوتی را نشان می‌دادند و با فیلمسازهای غیر آمریکایی آشنا شدم. وقتی که در آن برنامه فیلمسازها را معرفی می‌کردند، من یادداشت برمی‌داشتم تا درباره‌شان تحقیق کنم و فیلم‌هایشان را گیر بیاورم. آن موقع خیلی جدی‌تر به سینما نگاه کردم و فکر کردم که خودم هم فیلم بسازم. دستیار یکی از دوستانم که قرار بود فیلم بسازد شدم. چون نخستین سینمای غیر آمریکایی که به آن علاقه‌مند شدم، سینمای نئورئالیستی ایتالیا بود، تصمیم گرفتم که برای خواندن رشتۀ سینما به ایتالیا بروم. برای بعضی‌ها عشق به سینما در همان فیلم دیدن می‌ماند و تبدیل می‌شود به عشق دربارۀ فیلم نوشتن. برای بعضی‌ها هم به چیز عملی‌تری و فیلم ساختن تبدیل می‌شود. هردو با عشق به فیلم به وجود می‌آیند و به دو راه مختلف می‌روند.

چطور شد که با هم شروع به کار کردید؟

ف.ص. – در سال ٢٠١١ با علی آشنا شدم و دیدم که ایده‌های سینمایی خیلی نزدیک به هم داریم. علی می‌خواست که فیلم کوتاه بسازد و من طرح «بیشتر از دو ساعت» که یک ورسیون کوتاه از «ناپدید شدن» است را برای او تعریف کردم. با هم آن را نوشتیم و علی کارگردانی‌اش کرد. این فیلم به بخش کوتاه جشنوارۀ کن راه یافت که برای ما خیلی غیرمنتظره بود. بعد از آن با هم «بچه» را نوشتیم که در جشنواره کن ٢٠١٣ بود و کارکردن با هم را ادامه دادیم. در سال ٢٠١٦ «سکوت» را با هم نوشتیم و کارگردانی کردیم.

ع.ع. – هردو با یک عشق به فیلم‌سازی شروع کردیم و سلیقه‌هایمان به هم نزدیک بود و خیلی جدی شروع کردیم با هم نوشتن. از فیلم سوم‌ام کارکردن با فرنوش را آغاز کردم.

شیوۀ کار کردن تان با هم چگونه هست؟

ف.ص. – مدت طولانی، شاید چند ماه، با هم حرف می‌زنیم تا به طرحی برسیم. معمولآ بعد من شروع به نوشتن می‌کنم و علی می‌خواند و  نظریه‌هایش را درباره هر تغییری که آن نوشته احتیاج دارد می‌دهد.

ع.ع. – قبل از نوشتن، حتی صحنه‌های مختلف فیلم را با هم اجرا می‌کردیم. آنقدر گپ می‌زدیم تا یک آغاز و یک پایان برای فیلم پیدا کنیم و آن موقع آن را روی کاغذ می‌آوردیم و سکانس‌بندی می‌کردیم و دیالوگ‌ها را اضافه می‌کردیم.

ایده‌های فیلم‌هایتان از جریان‌های حقیقی سررشته گرفته یا تخیلی هستند؟

ف.ص. – تقریبآ در تمام کارهایی که تا به حال انجام داده‌ایم، چه مشترک و چه انفرادی، ایده‌ها را از  اطراف می‌گیرم. کسی چیزی تعریف می‌کند، به آن پر و بال می‌دهیم و یک ذره سینمایی‌اش می‌کنیم.

ع.ع. – چیز‌های مختلف را برای هم تعریف می‌کنیم و یک سری سوژه‌ها برایمان جالب‌تر هست. اتفاقاتی که برای خودمان یا دوستان‌مان افتاده بود که فکر می‌کردیم بار دراماتیک دارد، چون ممکن است که یک اتفاقی باشد که اصلآ دراماتیک نباشد. گاهی اوقات دربارۀ عکس‌هایی که می‌دیدیم صحبت می‌کردیم. مثلآ فیلم «بچه» بر اساس عکسی بود که درباره‌اش گپ و گفت کردیم و به ایدۀ اصلی‌اش رسیدیم.

شخصیت مرکزی بیشتر فیلم‌هایتان زن هست و در فیلم‌هایتان بیشتر به مسائل زنان می‌پردازید.

ف.ص. – من هیچوقت تصمیم نگرفته بودم که مثلآ می‌خواهم دربارۀ زنان فیلم بسازم ولی ناخودآگاه در جامعه‌ای زندگی می‌کنم که مسائل زنان بسیار قابل اهمیت هستند، چه در اطرافم و چه در خود جامعه. مثل فیلم «ناپدید شدن» که برای من خیلی قابل لمس بود چون خودم در آن ماجرا بودم و یکی از آدم‌هایی بودم که با دوستم پروسۀ شب تا صبح را طی کردم.

ع.ع. – خیلی سعی می‌کردیم که این‌جوری به آن نگاه نکنیم ولی همیشه سوژه‌هایی که برای ما بیرون می‌زد، شخصیت اصلی‌اش یک زن بود. ابته فیلم‌هایی هم داشته‌ایم مانند «تاخیر» و «درد» که شخصیت اصلی‌اش مرد هست، ولی معمولآ فیلمنامه را که می‌خواستیم شروع کنیم می‌دیدیم که شخصیت اصلی‌اش زن است. شاید این تاثیری است که جامعۀ ایران بر ما گذاشته بود. من خودم از کودکی درگیر این مسائل بودم چون در خانواده‌ای بزرگ شدم که شش خواهر داشتم و از همه‌شان کوچک‌تر بودم و به آنها  و مسائل شان خیلی نزدیک بودم و با تفکرات آنها بزرگ شدم. البته حضور فرنوش هم تاثیرگذار بوده است.

ژانری که اکثرآ در آن کار می‌کنید تریلر با مضمون اجتماعی است. چطور شد که به این انتخاب رسیدید؟

ف.ص. – ما از اول به این فکر نمی‌کردیم و تصمیم نداشتیم که به شکل خاصی فیلم بسازیم. این چیزی است که از درون خودت بیرون می‌آید و احساس می‌کنی که برایت جالب است و برای دیگران هم جالب می‌شود و کشش پیدا می‌کند. این برمی‌گردد به مسائل جامعه‌مان، مثلآ در جامعۀ ایران ما خیلی پنهان کاری و سکوت را می‌بینیم. من این را موقعی متوجه شدم که از ایران بیرون رفتم. ما آدم‌ها در ایران خیلی پنهان‌کاری می‌کنیم و یک مواقعی واقعآ بی‌دلیل است. یک دلیلش این است که با هم مکالمه نمی‌کنیم. آدم‌ها دربارۀ مسائل و مشکلات‌شان باهم حرف نمی‌زنند. در ایران همه‌چیز لایه دارد و من با لایه‌ها بزرگ شدم. وقتی رفتم اروپا برایم عجیب بود که چرا خانه‌ها پرده ندارند و همه چیز این‌قدر شفاف است و چرا ما در ایران چند لایه پرده می‌گذاریم.

ع.ع. – هردوی ما با وجود اینکه علاقه داریم که سینما اجتماعی باشد و مسائلی را مطرح کند که انسان مدرن با آن سروکار دارد، همینطور دوست داریم که یک کشش هم برای بیننده داشته باشد و پس از تماشای فیلم همان اندازه که سرگرم شده، با سوژه هم درگیر باشد و سوژۀ بی‌خاصیتی نباشد. به همین خاطر ترکیب کردن این دو با هم یک نکتۀ اصلی بود و فیلم کمی به فضای تریلری می‌رفت.

یکی از مشخصه‌های فیلم‌های شما این است که دربارۀ عمل‌های شخصیت‌های فیلم‌تان هیچ نوع قضاوتی نمی‌کنید و آن را به عهدۀ تماشاگر می‌گذارید.

ف.ص. – من شخصآ فکر می‌کنم که این قضاوت کردن اشتباه است. در زندگی هم سعی می‌کنم که قضاوت نکنم چون شرایط آدم‌ها را به شدت تغییر می‌دهد. یعنی ما آدم‌ها نمی‌توانیم بگوییم که مثلآ اگر من در جایگاه آن شخصیت بودم این کار را نمی‌کردم. مثلآ دروغ نمی‌گفتم و راست‌ش را می‌گفتم. ولی هیچکس جای هیچکسی نیست و شرایط جامعه هست که ما را وادار به انجام کارهایی می‌کند.

ع.ع. – بیننده‌ها همیشه آمادۀ این هستند که قضاوت کنند و اگر ما هم به عنوان صاحب اثر قضاوت کنیم، روش درستی نیست. برای اینکه حس می‌کنم که وقتی خود ما بیاییم و تکلیف شخصیت فیلم مان را روشن کنیم، نمی‌توانیم با بیننده همکاری متقابل داشته باشیم. انگار که ما داریم به او دستور می‌دهیم؛ این فرمولی‌است که بیشتر در سینمای هالیوود اتفاق می‌افتد و بیننده هیچ نقش مهمی در آن اثر ندارد. به همین جهت ما کمی با این گارد داشتیم که بیننده را به اسارت بگیریم و فیلم که تمام می‌شود به او بگوییم که این جوری فکر کن و هیچ انتخاب دیگری به تو نمی دهیم. پس ما به بیننده اتفاق را نشان می‌دهیم و می‌پرسیم که اگر شما جای آن کارآکتر باشید، فکر می‌کنید که همان کاری که او کرد می‌کنید یا برعکس آن عمل می‌کنید. برای همین فیلم‌هایمان یک فضایی دارد که بیننده وارد آن و درگیر آن می‌شود.

یکی از همکاران همیشگی‌تان بابک کریمی است.

ف.ص. – بابک انتخاب اول من برای نقش پدر در «خط فرضی» بود ولی آن موقع درگیر ساختن مستندی دربارۀ پدرشان، زنده‌یاد استاد نصرت کریمی بود.

ع.ع. – یک رابطه دوستی با بابک داریم و او خیلی سعی می‌کند که به ما کمک کند. انرژی و حضوری که در فیلم‌هایمان داشته برایمان جذاب بوده و هر نقشی که فکر می‌کردیم به او می‌خورد را به او پیشنهاد می‌کردیم. خیلی هم ایده‌پرداز است که برایمان جالب است.

چطور شد که عضو آکادمی اسکار شدید و چه خاصیت‌هایی این عضویت دارد؟

ف.ص. – هرکسی که عضو آکادمی هست می‌تواند در سال سه نفر را برای عضویت معرفی کند. این اشخاص باید  فیلم‌هایشان شناخته شده باشند و رزومۀ خیلی خوبی داشته باشند. یکی از دوستان‌مان که عضو بود ما را معرفی کرد و ما چون تمام فیلم‌های کوتاه‌مان به اسکار معرفی شده‌بودند و با اسم ما آشنا بودند، به عضویت پذیرفته شدیم.  یکی از فواید عضویت این است که شما خیلی رسمی‌تر به عنوان یک فیلمساز شناخته می‌شوید. اگر زمانی فیلمنامه‌ای بنویسم یا فیلمی بسازم و یکی آن عقیده را بدزدد و از روی آن بسازد، می‌توانم از او شکایت کنم و آکادمی از من حمایت خواهد کرد. فیلم‌های زیادی هم می‌توانیم ببینیم، کوتاه و بلند، و در  برنامه‌هایی مانند کنفرانس آنلاین مارتین اسکورسیزی شرکت کنیم.

ع.ع. – چند سالی است که آکادمی شروع کرده به دعوت از فیلمسازهایی که متفاوت‌تر هستند و بازیگرهای کشورهای دیگر برای عضویت. تجربۀ جالبی است چون هرسال فیلم‌هایی را که برای اسکار فیلم کوتاه و بلند معرفی شده‌اند را می‌توانیم ببینیم و من سعی می‌کنم که فیلم‌های کوتاه را تا حد امکان ببینم. برای داوری هم در جشنواره‌های مختلف دعوت می‌شویم.

هردو تجربۀ ساختن فیلم بلند داستانی را هم داشته‌اید. فرنوش در «خط فرضی» از بازیگران شناخته شدۀ سینمای بدنه ایران، مانند سحر دولتشاهی و ، با عملی جسورانه، از پژمان جمشیدی در نقشی جدی استفاده کرده است. علی در فیلم بلندش «ناپدید شدن» هم با عملی جسورانه، صدف عسگری را که آن اولین فیلمش بود، در نقش اصلی فیلم به خدمت گرفت. لطفآ دربارۀ تجربه‌تان در گزینش این بازیگران بگویید.

ف.ص. – همیشه دوست داشتم که زمانی فیلم بلند بسازم ولی آدم عجولی نیستم. معتقد به آهسته و پیوسته هستم. بعد از مدتی فیلم کوتاه ساختن فکر کردم که تجربه‌هایی که می‌خواستم بدست آوردم و وقت این بود که به دنبال ساختن فیلم بلند بروم. ایدۀ فیلم از اتفاقی بود که برای یکی از دوستانم افتاده بود. این جریان یکی دو سال در ذهنم بود. خیلی پی‌گیرش شدم و البته چیزهایی را عوض کردم ولی در کل همان ماجرا را  در فیلمنامه آوردم. در مورد انتخاب هنرپیشه‌ها هم خیلی از دوستان فیلمسازم، که فیلم‌هایشان در هنر و تجربه اکران شده بود، به من گفتند که سراغ بازیگرهای سینمای بدنه ایران نروم و با هزینۀ کمتر فیلمم را بسازم. ولی من اصلآ نمی‌خواستم که این‌طوری باشد. دوست داشتم اگر می‌خواهم شروع کنم، با یک تیم حرفه‌ای باشد که بیافتم توی ماجرا.  خودم این‌طوری فکر می‌کنم که اگر می‌خواهی بپری، باید بروی از آن بالا بالاها بپری، نه اینکه از پشت بام بپری. تیمی که درست کردم خیلی حرفه‌ای بود و خوبی‌اش این بود که در همان کار اول یاد می‌گیرید که چگونه چنین تیم حرفه‌ای و باتجربه‌ای، که حدود ١٥٠ نفر بودند، را در شرایطی سخت هدایت کنید. در مورد پژمان جمشیدی هم اول آدم‌ها گارد داشتند که چرا او را می‌خواهی بیاوری. من فیلم را با بازیگرانی از نسل‌های مختلف می‌چیدم: حسن پورشیرازی و آزیتا حاجیان از سینمای قدیم، سحر دولتشاهی از سینمای جدیدتر و صدف عسگری و امیررضا رنج‌باران از نسلی حتی جدیدتر. پژمان جمشیدی هم برای من کارگردان خیلی جذاب بود که چگونه این تصور که او فقط نقش‌های کمدی بازی می‌کند را بشکنم.

ع.ع. – صدف عسگری خواهرزادۀ من هست و  «ناپدید شدن» نخستین فیلمش بود. من حدود ١٥٠ دختر را برای آن نقش دیدم. می‌خواستم که بازیگر آن نقش خصوصیات ویژه‌ای داشته باشد و می‌دانستم که صدف علاقه به بازیگری داشت و کلاس هنرپیشگی می‌رفت. از آن ١٥٠ نفر ١٠-١٥ نفر از لحاظ صورت و فیزیک برای نقش مناسب بودند  ولی از نظر بیان و احساسی که در چشم‌هایشان بود، متقاعدم نکرده‌بودند. یک روز با فرنوش صحبت می‌کردم و گفتم که یک خواهرزاده دارم که خیلی به او فکر کرده‌ام ولی چون تا به حال تجربۀ بازیگری ندارد و این یک فیلم بلند سینمایی است که قرار است سه روز دیگر شروع به فیلمبرداری‌اش کنیم، می‌ترسم که نتواند از عهدۀ آن بربیاید.  قراری با صدف در دفتر گذاشتیم و فرنوش که او را دید گفت که به نظرش خیلی خوب می‌آید و پیشنهاد کرد که از او تست بگیریم. یک بخش از دیالوگ فیلمنامه را به صدف دادم و گفتم که پنج دقیقۀ دیگر بیا و آن را اجرا کن. او آنقدر خوب اجرا کرد که ما هردو حیرت کردیم و من خیلی خوشحال بودم چون سه روز بعد قرار بود فیلمبرداری را شروع کنیم و هیچ انتخاب صد درصدی نداشتیم. هردو از بازی صدف در فیلم خیلی راضی بودیم. دختر خیلی مستعدی‌است و سعی می‌کند که هر نقشی را بازی نکند. به نظر من برای تبدیل شدن به یک بازیکن خیلی خوب، پتانسیل بسیار بالایی دارد.

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

17 − six =