ایمی توبین
ترجمۀ شیوا اخوان راد
“نمای معرف برای من کار نمیکند. وقتی به موقعیتی در فیلم فکر میکنم برایم مثل یک خاطره میماند و هیچوقت آن را به شکل نمای معرف به یاد نمیآورم بلکه خودم را فوراً در وسط موقعیت قرار میدهم.”
(لوکرشیا مارتل)
ایمی تابین: به عنوان یک دختر در فضای کاتولیک بزرگ شدی؟
لوکرشیا مارتل: خانواده من اهل استان سالتا، در شمال آرژانتین، نزدیک مرز بولیوی هستند. هر دو فیلم من، «مرداب» و «دختر مقدس» در این منطقه فیلمبرداری شدند. جمعیت زیادی از کاتولیکها در این منطقه که از نظر سیاسی محافظهکارترین و طبقاتیترین بخش کشور است زندگی میکنند. من در خانوادهای از طبقه متوسط بزرگ شدم. خانواده پدریام بیشتر آتئیستاند و خانواده مادریام مذهبی اما نه به معنای ارتدکس آن.در دوران نوجوانی، به یک گروه کاتولیک پیوستم چون میخواستم در فرهنگی که مرا احاطه کرده بود شرکت داشته باشم. مشارکت من بسیار پرشور بود اما این مشارکت از منظر الهیاتی به حد خطرناکی رسیده بود، بنابراین در نهایت از گروه فاصله گرفتم. به نظرم دقیقاً علاقه به الهیات(خداشناسی) است که فرد را از کلیسا دور میکند. اما آنچه که در مورد نوجوانی و شاید در مورد دوستانم به خصوص مطرح است، این است که باید با یک نوع رمز و راز سر و کار داشته باشند. این رمز و راز به معنای سرکوب نیست بلکه رازی است که به آگاه شدن شخص کمک میکند.
بازیگران فیلمتان را بر چه اساسی انتخاب کردید؟
یکی از موارد جالب در مورد انتخاب بازیگر فیلم «دختر مقدس» این نکته بود که خیلی از بازیگران میتوانستند نقش آن شخصیت را بازی کنند اما هر کدام از آنها یک داستان متفاوت با خود به همراه میآوردند در یک بازهی زمانی، تصور میکردم نمیخواهم بازیگری به زیبایی ماریا آلچه را انتخاب کنم اما در نگاهش، فاصله بین مردمک چشم و پلک پایینیاش، جذابیتی نهفته است که مثل نقاشیهای مذهبی میماند. این نوع نگاه را در عکسهای قرن نوزدهمی از زنان مجنون هم میتوانید ببینید و او به طور غیرمعمولی از نظر بدنی قوی بود و این تصور بی اساس که این تیپ زنانِ جوان، ضعیف و شکنندهاند را از بین برد اما اینها جزییات کارند. در درجه نخست احساس کردم ماریا یک بازیگر واقعاً درجه یک است. حالا با او دوستم و هنوز هم احساس میکنم در وجودش راز و رمزی دارد که هنوز آن را آشکار نکرده و همین نکته از او شخصیتی جذاب ساخته.
با بازیگرانتان پیش از آغاز فیلمبرداری هم تمرین می کنید یا فقط سر صحنه ؟
پیش از آغاز فیلمبرداری زمان زیادی را صرف تمرین نمیکنم اما زمان بیشتری را با بازیگران فیلمم صحبت میکنم تا آن ها را بیشتر بشناسم و دلم میخواهد بازیگران نیز مرا به خوبی بشناسند تا بتوانیم ارتباط برقرار کنیم.
فیلمهای شما عمدتا از تصاویر منقطع تشکیل میشوند. تصاویری که انگار تکه تکه شدهاند. مساله فقط این نیست که نماها کوتاهند بلکه خود قاب بندیها فشردهاند و به شکل غریبی زاویه بندی شدهاند و از زاویههای غیرمتعارف گرفته شدهاند و قاب بندیهای معمول متعارف را ندارند. برای طراحی نماهای فیلمهایتان از استوری بُرد استفاده میکنید؟
تهیه کننده من این طور دلش میخواهد اما هرگز از پیش نمیدانم که چه تعداد برداشت ضروری است. پشت صحنه با بازیگران تمرین میکنیم و در مدتی که تمرین میکنیم به این نتیجه میرسم که چه قابی مناسبتر است. من با سرعت فیلم نمیگیرم و برداشتهای زیادی هم نمیگیرم. فیلم را هدر نمیدهم و قبل از این که فیلمبرداری را شروع کنم به باند موسیقی فیلم توجه میکنم. حتی قبل از نوشتن فیلمنامه به باند موسیقی فیلمام توجه دارم و این کار زمینه لازم را برای جنبههای بصری فیلم فراهم میکند. سعی میکنم ابتدا اتمسفر صوتی فیلم را تعریف کنم. از دید من صدا در بیشتر فیلمها آزار دهنده و بلند است. امیدوارم در مورد این فیلم، صدا متفاوت باشد. صدا مورد مهمی است که فیلم، تماشاگر و کارگردان را با هم مرتبط میکند.
لطفاً در مورد نحوه همکاری با فیلمبردار فیلمتان برایم بگویید.
من با فلیکس مونتی که به عنوان پدر فیلمبرداران آرژانتین شناخته میشود، کار کردم. همیشه خودم قاب را میبستم و با این حال او بسیار محترمانه رفتار میکرد و هرگز سعی نکرد در کار من مداخله کند. نمیخواستم کنتراست نوری شدیدی روی چهرهها وجود داشته باشد و این یکی از مواردی بود که درباره آن صحبت کردیم و روی آن توافق داشتیم. من خودم قابها را میبستم. با این که او فیلمبردار بود من این کار را میکردم و او آدم محترمی بود و هیچوقت در این مورد دخالت نمیکرد. با هم توافق داشتیم و هم نظر بودیم. من به ثنویت یا دوگانگی و تضادهای خیر و شر این مدلی علاقه و اعتقادی ندارم بلکه دقیقا روی نقطهای قرار دارم که رابطه بین اینها به تیرگی و ابهام میرسد. یعنی کاملا مشخص نیست که کدام خیر است و کدوم شر و مرز بین خیر و شر از بین میرود.
هر دو فیلم شما من را به یاد نمایشنامههای چخوف میاندازد، تا حدی به دلیل به تصویر کشیدن وضعیت اقتصادی در حال فروپاشی طبقه متوسط و همچنین به این دلیل که مسیر کنش همیشه به واسطۀ شخصیتها تغییر میکند و بسیار گسسته میشود.
از مقایسه جالبی که کردید ازتون ممنونم اما این موضوع برای من خیلی ذاتی است و به همان چیزی که قبلا گفتم برمیگردد. از آنجایی که تم فیلم خیلی وابسته به راز و رمز است، کنش به سختی کاراکترها را پیش میبرد یا مسیر را برایشان مشخص میکند. آنچه ما از آن صحبت میکنیم، انحطاط به مفهوم آرژانتینی آن است. من به انحطاط به عنوان یک ارزش مثبت نگاه میکنم، به خصوص اگر نظم قبلی را به عنوان نظمی محدود کننده و انحصارگر در نظر بگیریم. هر چه ارزشهایی که دنیای ما را سازماندهی میکنند، زودتر از بین بروند بهتر است. این وضعیت زندگی ما در آرژانتین است. ظاهراً شبیه پیروزی انحطاط است و بنابراین دوران جالبی است.
خودتان را یک فمینیست میدانید؟
خیلی راغب نیستم که خودم را یک فمینیست بدانم از آن جایی که هنوز درگیر فعالیتهای سیاسی یا تجزیه و تحلیلهایی که طبیعتا یک فمینیست انجام میدهد نشدهام اما عمیقاً با کارهای معرفتشناختی، پدیدارشناختی و سیاسی که فمینیستها انجام دادهاند، دگرگون شدهام.
چه فیلمسازانی روی شما تاثیر گذاشتند؟
واقعیتش این است که خیلی زیاد فیلم ندیدم. بیشترین تاثیر روی زندگی من برمیگردد به مادر و مادربزرگم و شیوهای که داستانها را روایت میکردند. مادربزرگم که حالا از دنیا رفته، داستانهایی را از یک نویسنده عامهپسند آرژانتینی به نام هوراکیو کوییروگو برایم تعریف میکرد و روایتش به شکلی بود که انگار خودش شخصا همه را تجربه کرده تا سالها بعد که آنها را در مدرسه خواندم نمیدانستم که قصهاند. داستانها اغلب در مناطق نیمه روستایی اتفاق میافتادند و پر از حیوانات و جنون بودند. در داستانها، مرگ ترسناک به نظر میرسید اما نقطه پایانی هم نبود. من خوش شانس بودم که با مادرم و مادربزرگم به ملاقات آدمهای مختلف میرفتیم و همین برایم یک تجربه ارزشمند بود. مادربزرگم اغلب مرا با خودش برای ملاقات با زنانی که بیمار بودند می برد. زنانی که وضعیتشان روشن نبود و همین تجربهها و دیدارها، از نظر روایی روی فیلمهایم تاثیر بسیار زیادی گذاشت.