در دنیای خشونت‌باری زندگی می‌کنیم/ گفتگو با لین رمزی

“راه حل ساده‌ای برای بهبود وضع جهان وجود ندارد”

 علی موسوی

در تاریخچه نود ساله جوایز اسکار،این تندیس تنها به دو کارگردان زن، کاترین بیگلو در سال ٢٠٠٩ و جین کمپیون در سال ٢٠٢٢ اهدا شده است. جریان “می تو” و اتهامات خبرساز اخیر درباره آزار و اذیت‌های جنسی زنان درصنعت سینمای آمریکا، نورافکن را روی نقش زنان در سینما انداخته است. یکی از کارگردان‌های موفق زن در سینما، کارگردان اسکاتلندی لین رمزی است. او با نخستین فیلم بلندش «موش گیر» جایزه بفتا برای نویدبخش‌ترین چهره سال و همینطور تندیس بهترین کارگردانی را از جشنواره های ادینبورو و شیکاگو دریافت کرد. «موش گیر»( Ratcatcher) در بخش نوعی نگاه جشنواره کن نیز نمایش داده شد. دو فیلم بعدی رمزی، «مورون کالار» (Morven Callar) و« ما باید درباره کوین حرف بزنیم» هم جوایز متعددی از بسیاری از جشنواره‌های سینمایی کسب کردند. آخرین فیلم رمزی،« تو براستی هرگز اینجا نبودی» در جشنواره کن سال ٢٠١٧ جایزه بهترین فیلمنامه را برای رمزی و جایزه بهترین هنرپیشه مرد را برای ستاره فیلم، واکین فینیکس به ارمغان آورد. «تو براستی هرگز اینجا نبودی» یک فیلم نوآر خشن است. رمزی، با استفاده از فلش‌بک‌های بسیار کوتاه، گذشته‌ای از شخصیت اصلی فیلم، جو (واکین فینیکس) را ترسیم می‌کند. او در کودکی قربانی آزار و اذیت بوده و بعد هم خشونت‌ها و مرگ‌هایی که در جنگ دیده، بر روحیه اش بسیار تاثیر گذاشته است. این زخم‌های روحی باعث شدند که او نسبت به هرگونه آزاری به بچه‌ها حساسیت پیدا کند و با عاملان آن با خشونت زیاد برخورد کند. وقتی که شخصی او را اجیر می‌کند تا دخترش را که ربوده شده پیدا کند، جو، چکش به دست، به دنبال این ماموریت می‌رود.

با لین رمزی درباره فیلم هایش به گفتگو نشستم.

 

با وجود اینکه چند سال پیش گلاسگو شهر فرهنگ سال اروپا نامیده شد، اما در گذشته‌ای نه چندان دور، به شهری که در آن خشونت و ناامنی زیاد به چشم می‌آید معروف بود. آیا بزرگ شدن در این شهر در فیلم‌سازی شما، و به خصوص وجود تم‌های خشونت و شخصیت‌های محوری بچه ها در بیشتر فیلم های شما تاثیر گذار بود؟

نمی‌دانم. من وقتی هفده سال داشتم گلاسگو را ترک کردم تا به دانشگاه بروم. شهر خشونت‌باری بود ولی الان کاملآ فرق کرده است.  یک شهر بین‌المللی شده در صورتی که آن وقت‌ها یک شهر کارگری بود. خشونت آن موقع یک جوری دلنشین بود. کنترل شهر در دست زن‌ها بود. من خاطرات خوبی از دوران بچگی‌ام دارم. طنز گلاسگو خیلی تلخ است و مردم اش خیلی سرسخت و رک و راست هستند. من فکر می‌کنم که واکین فینیکس و من خیلی با هم جور شدیم. چون او هم مثل گلاسگویی‌ها، رک و راست هست و با لاف زدن میانه‌ای ندارد. گلاسگو برای من چشم‌اندازی زیبا و تاریک دارد و طنز من هم به همان تاریکی است، به خصوص در فیلم اولم،« موش گیر». من در آن فیلم از محل‌هایی الهام گرفتم که برایم زیبا و اسرارآمیز بودند و دخترها با دوست پسرشان می‌رفتند.  به هیچ وجه یک درام اجتماعی واقع گرایانه  و به آن سیاهی و تلخی نبود که مردم فکر کردند. برای من آن فیلم مانند تصورهایی در ذهن یک بچه بودند؛ یک واقع گرایی جادویی.

پس این همه خشونت و سیاهی از کجا می‌آید؟

خب این بشریت است! سیاهی و خشونت همه جا هست. دور و بر ما است. من اکثر اوقات، فیلم مستند نگاه می کنم. به جنبه‌های روانی اشخاص علاقمند هستم. یکی دو شب پیش داشتم یک مستند عالی درباره ویتنام اثر کن برنز را تماشا می کردم. شرایطی را می بینید که تحت آن بشریت از این رو به آن رو می‌شود. خشونت زیاد باعث پیدایش خشونت های زیاد دیگر می شود. دنیا در حال حاضر مکان نامطمئنی است و راه حل ساده ای هم برای بهبود این وضع وجود ندارد. من فکر نمی‌کنم که فیلم‌های من راه حل‌های ساده نشان می‌دهند و پیام می‌رسانند که اینجا مکان خوش و خرمی است. ما سعی‌مان این است که حقیقت‌هایی را در شخصیت‌ها کشف کنیم.« تو براستی هرگز اینجا نبودی» یک فیلم ژانر است. من با فیلم‌های هالیوودی بزرگ شدم. پدر و مادرم عاشق فیلم بودند. ما با هم «غرامت مضاعف» را تماشا می‌کردیم. من از طرفداران سرسخت سم فولر بودم. اگر به فیلمی مثل «تلالو» نگاه کنیم، می‌بینیم که فیلمی در ژانر وحشت نیست، درباره مردی است که کم کم دارد دیوانه می‌شود.

به نظر می‌آید که شما ترجیح می‌دهید شخصیت‌های فیلم‌هایتان را با احساساتی درون گرا تا برون گرا نشان داده و برای انتقال حس و حال آنها به تماشاگر بیشتر از تصویر استفاده کنید تا دیالوگ. آیا شما به جنبه‌های بصری سینما علاقه بیشتری دارید؟

خب من دیالوگ‌های عالی را هم دوست دارم. همینطور که گفتم، من با فیلم‌هایی بزرگ شدم که قطعه‌های دیالوگ معرکه‌ای داشتند. نمی دانم، توضیح دادنش مشکل است. فکر می کنم که غریزه ام به من می گوید که چه چیزی در فیلم کارآمد است. به نظرم واکین فینیکس هم این غریزه را دارد. وقتی که فکر می کند که چیزی درست نیست، دل و دماغ انجام دادن‌اش را ندارد. من کارم را با عکاسی شروع کردم. به جزئیات شخصیت‌ها دقت می کنم تا تصویر بزرگ تر را ببینم. تشریح‌اش دشوار است. من عاشق سینما هستم، صدا و تصویر. عاشق فیلم‌های صامت و هیچکاک هستم. سینما یک هنر عظیم است که داستان‌ها را از طریق صدا و تصویر می‌گوید. یک چیز غریزی است. من همان اوایل کار صدا را طراحی می کنم. خیلی از دست اندرکاران، برای مثال تهیه کننده‌ها می گویند که کارهای مربوط به صدا را در مرحله آخر انجام دهید، ولی من هرگز نمی‌توانم با چنین روشی کار کنم. پس طراحی صدا و همینطور موسیقی برای من اهمیت زیادی دارد.

در بعضی از صحنه های خشونت بار« تو براستی هرگز اینجا نبودی» از ترانه‌های قدیمی رمانتیک استفاده کرده اید. برخورد تان با موسیقی در فیلم چگونه است؟

بعضی وقت‌ها به نوعی غریب است. منظورم این است که ترانه‌ها از کجا می‌آیند. نمی خواهم که چیزی کلیدی از فیلم را لو بدهم، ولی در صحنۀ آوازخواندن هفت تیرکش از ترانه ای استفاده کردم که به یاد داشتم که پدرم به آن گوش می داد.  چیزی که درباره این ترانه عجیب بود ، این بود که پدرم یک آدم گردن کلفت بود که در یک کارخانه کشتی‌سازی کار می کرد. او عاشق این ترانه بود (من هرگز خودم نبودم) که یک ترانه آبکی درباره یک فاحشه است. او این ترانه را می‌خواند و اشک از چشمانش سرازیر می شد. قبل از شروع به فیلمبرداری اجازه استفاده از این ترانه را گرفتیم. بعضی وقت‌ها ترانه‌ای پیدا می‌کنید که دقیقآ به صحنه می‌خورد. من ترانه‌های فراوانی را امتحان کردم، مدرن و قدیمی. جانی گرین وود (آهنگساز فیلم و عضو گروه ریدیوهِد) موسیقی‌های پرشماری را برایم فرستاد تا گوش کنم. هردوی ما از طرفداران پندرکی ( آهنگساز لهستانی) هستیم. او آهنگ‌هایی را که از عناصر مختلف برچیده شده باشند دوست دارد. فکر می‌کنم که او نمی دانست که کم کم دارد تمام موسیقی فیلم را فراهم می‌کند.  وقتی که آهنگی را که درست است پیدا می‌کنید، هر چیز دیگری که امتحان کنید جور در نمی آید. بودجه ما هم محدود بود. جانی در گروه ریدیوهِد بود و من فکر می‌کردم که آنقدر سرش شلوغ باشد که وقتی برای ساختن آهنگ فیلم من نداشته باشد. پس اول از او درخواست پنج دقیقه موسیقی کردم و بعد شد ده دقیقه و او هم این کار را با شور و شوق انجام می داد. در حقیقت موسیقی یکی از شخصیت‌های فیلم شد. طوری آغاز می شود که فکر می کنید با آن آشنا هستید ولی ناگهان منفجر می‌شود و شما را به مکان‌هایی می برد که فکر نمی‌کردید. جانی خوب این را درک کرد. برایم مرتب قطعه‌های موسیقی می‌فرستاد و من فکر می‌کردم که خدای من، این‌ها از بهترین موسیقی‌هایی است که تا به حال شنیده‌ام و ما پول چندانی برای موسیقی فیلم نداریم. سعی داشتیم که نوازندگان را با کمترین قیمت به کار بگیریم. جانی غریزی کار می کند و موسیقی را سینک با صحنه‌های فیلم  نمی‌سازد. او بیست دقیقه موسیقی به ما می داد و من با صداگذار فیلم از آن موسیقی قطعه‌هایی برای فیلم انتخاب می‌کردیم. خیلی هیجان‌انگیز بود! من عاشق موسیقی هستم و در یک زندگی دیگر آهنگ میکس می‌کردم!

شما فلش بک‌هایی در فیلم گذاشته اید که اطلاعاتی درباره گذشته شخصیت واکین فینیکس به ما می دهد؛ درباره بچگی‌اش و رفتن‌اش به جنگ. فکر می‌کنم که دوست ندارید شخصیت او را برای تماشاگر دیکته کنید و ترجیح می دهید که خود تماشاگر شخصیت او را ترسیم کند.

خب من فکر کردم که او قدری شبیه به پیکاسو بود. همه چیز درباره او نامتعارف است و ذهنش پر از خرده شیشه است. من علاقه چندانی به فلش بک ندارم. با آن چیزی درباره گذشته به تماشاگر می‌گوییم. ولی این اطلاعات را قطعه قطعه می‌فرستیم. برای همین من می گویم که ذهنش پر از خرده شیشه بود. در ضمن من هنگامی که شروع به نوشتن فیلمنامه کردم، در دهکده کوچکی در یونان زندگی می کردم که در آن خودرو هم دیده نمی‌شد. پس از آن رفتم به نیویورک و خشونت آن شهر من را در بر گرفت. به تصویرهایی از خشونت و انفجار نگاه می‌کردم و فکر می‌کردم که تکرار دیدن چنین صحنه‌هایی چه تاثیراتی روی ذهن آدم می‌گذارد. سعی می کردم که به عمق این موضوع بروم و به جای فلش بک های دیکته‌وار از این قطعات استفاده کنم.

Ali Mousavi and Lynne Ramsay.

آیا واکین فینیکس گزینه اول‌تان برای این نقش بود؟

از همان اول کار. حتی قبل از اینکه “صحنه اول، پلان اول” در فیلمنامه بنویسم، تصویرش روی صفحه کامپیوترم بود!

جایی خوانده‌ام که کار بعدی شما نامش «موبی اوس» (Mobius) است و یک برداشت علمیتخیلی از «موبی‌دیک» ملویل است.

این هم یکی از آن پروژه‌هایی است که مدتی است در حال تخمیر شدن است. خنده‌دار به نظر می‌رسد که «موبی دیک» را به یک داستان علمی-تخیلی که در فضا اتفاق می افتد تشبیه کنیم. ولی در «موبی‌دیک» خیلی از عنصرهایی که من به آنها علاقه مند هستم وجود دارد: ناتوانی، انتقام و بدون دلیل رفتن دنبال چیزهایی به دست نیافتنی. این‌ها عناصری هستند که من را مشتاق کردند که دنبال تصویر بزرگ‌تر درون کتاب بگردم. ولی هنوز ایده‌هایی را دارم در ذهنم پرورش می دهم. دوست دارم که قبل از ساختن فیلم، موسیقی آن را، بر اساس چیزهایی که درباره آنها دارم فکر می کنم، آماده کنم. در حال حاضر فقط می خواهم بنویسم چون تازه از ساختن یک فیلم فارغ شده ام. وقتی فیلم‌ام به دنیا می‌آید، به احتمال قوی تا بیست سال دیگر تماشایش نخواهم کرد!

نظرتان درباره اذیت و آزارهای جنسی نسبت به زنان در سینما چیست؟ آیا تجربه شخصی هم از این بابت دارید؟

تجربه‌هایی داشته ام با اشخاصی که صاحب قدرت بودند و با گردن کلفتی و ضعیف کُشی شما را در موقعیت‌های سختی می‌گذاشتند. پس از این لحاظ می توانم حال این زن‌ها را درک کنم. و همینطور هم در موقعیت هایی بوده ام که اگر می گفتم “نه”، زندگی حرفه‌ای‌ام به خطر می‌افتاد یا فیلم‌ام را گوشه کمد می‌گذاشتند. پس بنابراین خوشحالم که این نوع رفتارها دارند به نابودی سپرده می‌شوند. تجربه‌های من با گردن کلفت‌ها و موقعیت‌های ناخوشایند از نوع جنسی نبودند ولی مسلمآ از نوع روانی بوده‌اند.

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

20 − fifteen =