گفتگو با مونیکا ویتی
ترجمۀ شیوا اخوان راد
مونیکا ویتی، ستاره برجسته سینمای ایتالیا را عمدتاً با بازی هایش در فیلمهای مایکل آنجلو آنتونیونی به یاد می آوریم. در واقع او بهترین نقشهایش را در فیلمهای آنتونیونی مثل «ماجرا»، «شب»، «کسوف» و «صحرای سرخ» ایفا کرده است. مونیکا ویتی پس از جدایی از آنتونیونی، در فیلمهای زیادی بازی کرد که عمدتاً فیلمهای کمدی بودهاند. او همچنین فیلمی را هم کارگردانی کرد به نام «رسوایی مخفی» که موفقیتی نداشت. مونیکا ویتی سالهاست که از سینما کنارهگیری کرده و به دلیل ابتلا به بیماری آلزایمر در مجامع هنری نیز ظاهر نشده است. این گفتگو در 19 آوریل 1993 در مجله لا استامپا منتشر شده است.
فکر میکنید بیشتر یک بازیگر هستید یا یک کارگردان؟
مسلماً بازیگر. به خاطر این که کارگردانی کار متفاوتی است. «رسوایی مخفی» فیلمی بود که من کارگردانیاش کردم اما کارگردانیِ سینما، کار و شغل اصلی من نیست. من فقط میخواهم بازی کنم.
از نظر شما مهمترین فیلمهای شما کداماند؟
مسلماً فیلمهای آنتونیونی و بعد از آن کمدیهایی شبیه «دختری با هفت تیر». خنداندن مردم کار فوقالعادهای است. کشف این که چگونه مردم را بخندانی شبیه کشف این است که بفهمی دختر پادشاهی.
نظرتان در مورد سینمای جدید ایتالیا چیست؟
نظرم در موردش کاملاً مثبت است. مسئله تازه در سینمای ایتالیا این است که شبیه هیچ نوع سینمای دیگری نیست. این یک موج نو است و شیوهای جدید برای روایت داستانها و من بسیار میپسندمش. بازیگران ایتالیایی کارشان خوب است. این روزها حتی برای کسانی که صدای خوبی ندارند هم راه باز است. کارگردانهای بزرگ قبلاً دوبله میکردند اما حالا آنها هم دیگر این کار را نمیکنند.
آیا شما با کارگردانهای جدید هم کار میکنید؟
بله. آنها فوقالعاده هستند. به تازگی فیلم جدید «آرچیبوگی» را دیدم و فکر میکنم کارش درست است اما یک گروه کلی از این افراد خوب وجود دارد که به نظر آزادترند و کمتر به قواعد سنتی سینما پایبندند.
آیا سوپراستارهای جدید هم هستند؟
شاید دیگر سوپراستار به آن معنایاش وجود ندارد اما این یک امتیاز هست. ما بازیگرانِ زن خوب زیادی داریم، برای مثال، مارگریتا بای و والریا گولینو. من شخصا هرگز یک سوپراستار نبودم و هرگز کسی به جای من دوبله نکرد. این چیزی است که امروزه تازگی دارد. دیگر از دوبله خبری نیست.
چه چیزی شما را بیش از همه به آنتونیونی جذب میکرد؟
ما موقع دوبله با هم آشنا شدیم. من فیلم «فریاد» را دوبله میکردم. من اهل رُم هستم و از آکادمی و تئاتری آمده بودم که «توفانو» استاد من بود. توفانو نابغه بود و روشهای قدیمی و سنتیِ تفکر درباره مسائل مختلف را نداشت. خب من بلوند و خیلی لاغر بودم و با بقیه فرق داشتم. با آنتونیونی دوست شدم که بعدتر این دوستی به عشق تبدیل شد. او آدمِ خاصی بود. شیوهی منحصربفردی برای دیدن چیزهای خارقالعاده داشت. ما با هم کار کردیم و بعد عاشق شدیم.
فکر میکنی بازیگران باید سراغ سیاست بروند؟
این الزامی نیست. اگر کسی بخواهد باید تا تهش برود. باید احساس ضرورت کنید. باید قواعدِ سیاست را بدانید. اما برای اینکه واقعاً آن را بپذیرید، باید زندگی خود را وقف آن کنید. به شخصه، ترجیح میدهم قبل از آن کارهای مختلف دیگری انجام دهم.
فکر میکنید درست بود که مارچلو ماسترویانی هنگامی که جایزهای از جک لنگ، وزیر فرهنگ دریافت میکرد، از آنچه در ایتالیا اتفاق میافتد شکایت کرد؟
من از جزئیات آنچه اتفاق افتاده بیخبرم. اما آنچه به ذهنم خطور میکند با توجه به این که خودم هم جوایزی دریافت کردهام این است که بازیگرانی که زمانی آن سوی دیوار بودند حالا مورد ستایش واقع می شوند. ما راه طولانی را طی کردهایم.
سیاستمداران را میشناسید؟
من سیاستمداران را نمیشناسم. تصمیم گرفتم سیاست را وارد زندگیام نکنم. ما وقت کمی داریم. من، دوستانم و کارم را دارم و پنجاه چیز دیگر وجود دارد که قبل از سیاست به آنها علاقمندم. با این حال، حداقل روزانه دو روزنامه میخوانم.
آیا عشق برای شما شورانگیز است؟
نه. عشق، همان عشق است. برای من ، یک ضرورت است. بدون آن نمیتوانم زندگی کنم. عشق یک شرایطِ جسمی و روانی است که در خون و هورمونها وجود دارد. کسانی هستند که نمیدانند و نمیتوانند عاشق باشند. کسانی هستند که با آن سرگرم میشوند و به آن نیاز دارند. من به عشق به چشم یک نیاز مینگرم. من آدم پرشوری هستم.
می گویند کمدینها غمگیناند
این یک افسانه است. «آلبرتو سوردی» در زندگی واقعی هم آدم بامزهای است. ادواردو دی فیلیپو بسیار شوخطبع بود و بونوئل روحیه انتزاعی نابغهای داشت. مونیچلی یکی دیگر از شوخ طبعهای فوقالعاده است.
سینما چیست؟
سینما شبیه یک بازی شگفتانگیز است. سینما یعنی آزادی. سینما یک اختراعِ بزرگ است و ما باید برای شخصی که آن را اختراع کرده یک دسته گل ببریم و از او تشکر کنیم. سینما، یک هدیه است. من مثل بقیه مردم تلویزیون میبینم اما نه به شکل منفعلانه بلکه انتخاب میکنم. مثلاً «سرخ و سیاه» یا شوی کوستانزو. اما بهش عادت نکردم.
برای یک زن زیبا پیر شدن سخت است؟
نمی دانم زیبا هستم یا نه. من در خانوادهام کمتر از همه زیبا بودم اما همیشه با بقیه فرق داشتم. خیلی قد بلند، بسیار لاغر و از همان زمانی که دختر کوچکی بودم عینک میزدم. موهای خوبی داشتم و شاید چشمها و پاهایم بد نبودند. خوشبختانه، این مسئله مهمی برای من نیست. البته پیر شدن ناراحتکننده است زیرا ما به ته خطر نزدیک میشویم. اما تا الان همه چیز برای من خوب پیش رفته و ظاهر و امیال من تغییر نکرده است.
از این که فرزندی نداری احساس تاسف نمیکنی؟
تماشای بزرگ شدن یک بچه، مطمئناً لذتبخش بود. شاید خوب میشد اما چون هرگز چنین چیزی را نداشتهام، اهمیتی ندارد.
خودتان را چگونه توصیف میکنید؟
اگر اسلحهای به سمت سرم نشانه رفته باشد که مجبور باشم خودم را توصیف کنم، اینگونه شروع میکنم – یک بلوند واقعی، یک آستیگماتیک واقعی، یک آدم واقعاً پرشور، یک پرخور واقعی، یک دوست واقعی، و واقعاً کنجکاو که به شایعات علاقمند نیستم چون خیلی زود همه چیز را فراموش میکنم.
دوست دارید متفاوت با آن چیزی باشید که از خودتان تعریف می کنید؟
شاید فردا آدمِ متفاوتی باشم.