«دوئت»، روایتی تازه از خیانت
در «دوئت» به نویسندگی و کارگردانی نوید دانش، چهار شخصیت اصلی وجود دارند: مسعود (علی مصفا)، همسرش سپیده (نگار جواهریان)، حامد (مرتضی فرشباف)، دوست و معشوقۀ سابق سپیده و مینو (هدیه تهرانی)، همسر حامد. سپیده و حامد زمانی در دانشکده، همکلاس و همکار (در موسیقی) و دوست صمیمی بوده اند. اینکه این “صمیمیت” تا چه حد بوده، چیزی است که بعدها مسعود سعی میکند پی ببرد، ولی بدون شک دوستی آن دو بسیار عمیق بوده. حامد برای پیشرفت در موسیقی، چند سال به پاریس رفته و احتمالآ بدون خبردادن به سپیده، و در این مدت هردوی آنها ازدواج کردهاند. دیدار دوبارۀ سپیده و حامد موجب میشود که گذشته ها را دوباره مرور کنند و سوالهایی در ذهن مسعود و مینو به وجود بیاید که آیا این رابطههای گذشته تمام شدهاند یا این دیدار دوباره، جرقه ای برای زنده شدن روابط قبلی آنها بوده است.
در نمایشنامۀ «خیانت» اثر هارولد پینتر، سه شخصیت اصلی وجود دارند. رابرت، اِما همسر رابرت و جِری، دوست صمیمی رابرت و معشوقۀ اِما. در این نمایشنامه، کم کم، پینتر ما را در زمان به عقب میبرد تا نطفۀ “خیانت” اِما به رابرت را دریابیم. البته به هیچ وجه نمی خواهم چهره ای اسطورهای مانند هارولد پینتر، که یکی از بزرگ ترین نمایشنامهنویسان تاریخ و برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات است را با نوید دانش که این فیلم، نخستین کار سینمایی اوست مقایسه کنم ولی شباهتهایی در ساختار داستان و فرم دیالوگها بین «دوئت» و «خیانت» وجود دارد. تنها تفاوت مهم بین نمایشنامه و فیلم این است که در نمایشنامه پینتر، اِما و جری با هم رابطۀ عاشقانه دارند و رابرت از این رابطه نسبتآ مطمئن هست ولی در فیلم «دوئت»، سپیده و حامد دیگر رابطهای ندارند ولی مسعود به سپیده شک دارد.
هم در نمایشنامه و هم در فیلم، لحن شوهر (مسعود/رابرت) و دیالوگ هایش با همسرش (سپیده/اِما)، بازجویانه است و صحنه ها، مملو از مکث اند. هم در «دوئت» و هم در «خیانت»، صحنه ای از “بازجویی” همسر توسط شوهرش وجود دارد. در هر دو اثر، شوهر سعی میکند که خود زن اعتراف کند و مواظب باشد که او اتهام نزند. در «خیانت» پینتر در یکی از خلاقانهترین صحنه ها، رابرت بدون اینکه مستقیمآ بگوید که از رابطۀ همسرش با بهترین دوستش آگاه هست، با یک سری سوال که در وهلۀ اول بیربط به نظر میرسند، از زبان همسرش اعتراف میگیرد. در این صحنۀ «خیانت»، رابرت و اِما برای تعطیلات به ونیز رفتهاند. رابرت نامهای از جری به اِما را در پستخانه میبیند ولی آن را برنمیدارد، چون میخواهد که از زبان اِما اعتراف به رابطه را بشنود. قسمتی از نمایشنامه «خیانت» پینتر، مربوط به صحنه ای که رابرت به اِما میگوید که به پستخانه رفته بود تا مقداری ” چک مسافرتی” را نقد کند، با ترجمه خودم و پوزش از روان پینتر اینجا می آورم:
رابرت
راستی، یک نامه برای تو اونجا بود. از من پرسیدند که با تو نسبتی دارم و گفتم بله. بعد ازم پرسیدند که مایل هستم که نامه را بگیرم. یعنی اون را بهم دادند. ولی من گفتم نه، همانجا میگذارم. بهت رسید؟
اِما
آره.
رابرت
حتمآ دیروز که خرید رفته بودی یک سر زدی و برداشتیاش.
اِما
درسته.
رابرت
خب، خوشحالم که بهت رسید.
مکث
راستش را بخواهی خیلی تعجب کردم که گفتند من برش دارم. این هیچوقت در انگلیس اتفاق نمیافته. ولی این ایتالیایی ها….خیلی بیخیال هستند. یعنی، فقط چون فامیل من دانز هست و فامیل تو هم دانز هست دلیل نمیشه که ما زن و شوهر باشیم، که اونها با اون طرز فکر مسخرۀ مدیترانهای شون تصور کردند هستیم. ما میتونیم، و حقیقتآ بیشتر امکان داره که هیچ نسبتی با هم نداشته باشیم. خب حالا تصور کن که من، که اونها احمقانه تصور کردند که شوهر تو هستم ولی در حقیقت یک غریبه بودم و نامه را باز کرده بودم و خوانده بودم، فقط از روی کنجکاوی، و بعدش هم انداخته بودم توی جوی آب، نامه هیچوقت بهت نمیرسید و تو از حق قانونیت که نامۀ خودت را باز کنی محروم میشدی، و همه اش به خاطر این بیخیالی ونیزی. تو فکرشم که به شهردار ونیز شکایت نامه بنویسم. (مکث) به خاطر این ورش نداشتم که برات بیارم، همین فکر که ممکن بود یک غریبۀ کامل باشم. (مکث) البته چیزی که نمیدونستند، و هیچ راهی هم نبود که بفهمند، این بود که من شوهر تو هستم.
اِما
آدمهای دست و پا چلفتیی هستند.
رابرت
فقط به طور مضحک مدیترانهای.
اِما
از جِری بود.
رابرت
آره، دست خطش را شناختم. (مکث) چطوره؟
اِما
خوبه.
رابرت
چه خوب. و جودیت؟
اِما
خوبه.
رابرت
(مکث) بچههاشون چطورند؟
اِما
فکر نکنم از اونها چیزی گفته بود.
رابرت
پس حتمآ خوب هستند. اگر ناخوش بودند یا چیزی بود حتمآ میگفت. (مکث) خبر دیگه ای نبود؟
اِما
نه (سکوت).
رابرت
برای رفتن به تورچلو مشتاقی؟ (مکث) چندبار ما تورچلو رفتیم؟ دوبار. یادمه چقدر عاشقش بودی، اون اولین بار که بردمت، عاشقش شدی. حدود ده سال پیش بود مگه نه؟ حدود…..شش ماه بعد از ازدواجمون. آره. یادت هست؟ تو این فکرم که فردا هم همون قدر خوشت خواهد آمد.
(مکث) نظرت دربارۀ نامه نویسی جری چیه؟
اِما لبخند میزند
داری میلرزی. سردته؟
اِما
نه.
رابرت
او یک موقعی به من نامه مینوشت. نامههای طولانی دربارۀ فورد مداکس فورد. حالا که فکرش را میکنم، من هم به او نامه مینوشتم. نامههای طولانی دربارۀ…..آهان، فکر کنم ِیتز. اون زمانی بود که هردو سردبیر مجلههای شعر بودیم، او در کمبریج، من در آکسفورد. این را میدونستی؟ هردو جوونهای باهوشی بودیم. و دوستان صمیمی. خب، هنوز دوست صمیمی هستیم. همۀ این چیزها مال خیلی پیش از اینه که با تو آشنا شوم. خیلی پیش از اینکه او با تو آشنا شد. داشتم فکر میکردم که کی من او را به تو معرفی کردم. اصلآ یادم نمیآد. ولی فکر میکنم که من او را به تو معرفی کردم. آره. ولی کی؟ تو یادت میاد؟
اِما
نه.
رابرت
یادت نمیاد؟
اِما
نه.
رابرت
عجیبه. (مکث) او ساقدوش من در عروسی مان بود، مگه نه؟
اِما
تو میدونی که بود.
رابرت
آره. خب، احتمالآ اونجا او را بهت معرفی کردم.
(مکث) پیغامی برای من در نامهاش نبود؟
(مکث) منظورم از نظر حرفهای، دربارۀ دنیای ناشرها. استعداد تازه و خلاقی را کشف نکرده؟ او در کشف استعدادهای تازه خیلی استاده، این جریِ ما.
اِما
پیغامی نبود.
رابرت
هیچ چیز؟ سلام هم نرسانده بود؟
اِما
(سکوت) ما رابطۀ عاشقانه داریم.
رابرت
آهان. فکر کردم چنین چیزی باشه. چیزی توی این مایهها.
اِما
کی؟
رابرت
چی؟
اِما
کی فکر کردی؟
رابرت
دیروز. همین دیروز. وقتی که دست خطش را روی پاکت دیدم. قبل از اون بکلی بیخبر بودم.
اِما
آهان. (مکث) متاسفم.
رابرت
متاسفی؟ (سکوت)
در «دوئت»، بعد از اینکه سپیده میفهمد همسرش مسعود از یک دوست مشترکشان دربارۀ او و حامد (عاشق قدیمی) پرس و جو کرده، به دفتر او در یک کانکس میرود و میگوید، وقتی برای سفارش کار به کتابفروشی رفته بود اتفاقآ حامد را به همراه همسرش دیده و گپوگفت کوتاهی انجام دادهاند و … پس از چند پرسش و پاسخ به این مکالمه میرسیم، که خیلی صریحتر از مکالمۀ «خیانت» است:
مسعود
پس برای همین ناراحت بودی دیشب نه؟
سپیده
من ناراحت بودم؟
مسعود
نبودی؟
سپیده
نه ناراحت نبودم … نمیدونم، شاید یه کمی اعصابم خرد بود! دیگه ندیده بودم این بچههارو از بعد دانشگاه، خیلی حوصلهشونو نداشتم.
مسعود
چرا؟
سپیده
نمیدونم، خیلی خوشم نمیاومد ازشون. نمیخواستم دیگه بعد دانشگاه معاشرت کنیم باهم.
مسعود
پس چرا رفتی اونجا کارِت رو سفارش دادی؟
سپیده
خب من بهت گفتم که! (مکث) چیه مسعود؟
(سکوت طولانی … هردو در افکارشان غرق میشوند)
مسعود
رابطهتون چطوری بود؟
سپیده
(مکث) مگه من قبلآ نگفتم بهت؟
مسعود
چرا، گفتی. گفتی آشنا بودین. آشنا یعنی چی؟
سپیده
یعنی آشنا بودیم. دوست بودیم، همکلاسی بودیم. مثل تو و مائده و سمیرا. ولی شما الان خبر دارین از هم دیگه، همدیگهرو میبینین…
مسعود
چهجوری آشنا شدین باهم؟
سپیده
(مکث) آدما چهجوری آشنا میشن تو دانشگاه؟
مسعود
(مکث) دوستت داشت؟
سپیده
(مکث) لابد!
مسعود
(مکث) تو چی؟
سپیده
چی میگی؟
مسعود
(مکث) دوستش داشتی؟ (مکث) چی شد تموم شد؟
سپیده
(مکث) چرا داری این کارو میکنی؟
مسعود
من کاری میکنم؟ دارم سوال میکنم. میخوام بدونم. حق ندارم بدونم؟
سپیده
حواست هست داری چی میگی؟ یعنی میفهمی داری چکار میکنی؟
«دوئت» حتی اگر کار یک کارگردان شناخته شده و باتجربه هم بود، باز هم قابل ستایش بود. اینکه نخستین کار یک فیلمساز جوان یعنی نوید دانش است، شگفت آور و شایستۀ تحسین فراوان است. با نوید دانش درباره «دوئت» گفتگو کردیم:
شما اول فیلم کوتاه «دوئت» را ساختید. چطور به آن مرحله از فیلمسازی رسیدید؟
سال ٨٦ در اولین گام درکارگاههای فیلمنامهنویسی آقای تقوایی شرکت کردم و در ادامه برای راهیابی به کارگاههای فیلمسازی آقای کیارستمی، خارج از کارگاه اما با برنامههای آن پیش رفتم و فیلم کوتاهی با عنوان “درخت است” ساختم. آن فیلم مورد توجه آقای کیارستمی قرار گرفت و مجوز حضورم در کارگاه صادر شد. سال ٨٨ به قصد شرکت در کارگاههای آقای کیارستمی و آقای فرهادی در تهران ساکن شدم. از بخت بلندم بود که پنج سال مداوم و به صورت همزمان از دو استاد گرانقدر آموختم و چند فیلم کوتاه ساختم که آخرینشان فیلم کوتاه «دوئت» بود که در سال ٢٠١٣ منتخب بخش مسابقه سینهفونداسیون جشنواره کن شد و موفقیتاش در برقراری ارتباط با تماشاگر باعث شد ایده ساخت نسخه بلند شکل بگیرد.
چطور شد که فیلم به سینه فونداسیون کن رسید؟
برخلاف امروز که امکانات متعدد و متنوعی برای نمایش فیلمهای کوتاه وجود دارد، در آن مقطع، تنها کورسوی امید فیلمسازان کوتاه در ایران، جشنواره فیلم کوتاه تهران بود. ما هم در اولین گام فیلم کوتاه «دوئت» را به جشنواره فیلم کوتاه تهران معرفی کردیم اما پذیرفته نشد. در اوج یاس و ناامیدی، ایمیلی از مدیر بخش مسابقه سینهفونداسیون جشنواره کن گرفتم که خبر از پذیرفته شدن «دوئت» در بخش سینهفونداسیون میداد. حضور در بخش رسمی کن نقطه عطفی برای من بود و اینجا باید یاد کنم از خانم دیمیترا کاریا (Dimitra Karya) و لورن ژاکوب (Laurent Jacob) که پشتیبانی و حمایت دلگرمکنندهشان پس از گذشت هفت سال از آن روزها هنوز هم ادامه دارد. نمایش «دوئت» در کن بسیار موفقیتآمیز بود و باعث شد ایده ساخت فیلم بلند با پیشنهاد یک کمپانی فرانسوی شکل گیرد.
البته تم و داستان «دوئت» حالت فیلم های اروپایی، به خصوص فرانسوی را دارد.
بله اما دو مانع برای من وجود داشت. اول اینکه باید دو سال منتظر میماندم تا بودجه فراهم شود و مهمتر از آن ترس؛ ترس از تولید محصول مشترک در اولین تجربه فیلمسازی.
فیلم بلند «دوئت» را سال ٢٠١٤ ساختید ولی شش سال طول کشید تا اکران شد. جریان چی بود؟
پس از نگارش فیلمنامه نسخه بلند، با جمعی از بهترین عوامل سینمای ایران شروع به ساختن فیلم بلند «دوئت» کردیم. علیرغم تولید سختی که داشتیم، نسبت به کاری که انجام میدادیم بسیار خوشبین بودیم. باز هم در اولین گام، جشنوارۀ فجر، فیلم ما را رد کرد و در ادامه اکران فیلم سال به سال به تعویق افتاد. تا اینکه دو سال پیش حقیقت ماجرا را دریافتیم که مشکل از طرف تهیهکننده بوده. تهیهکنندهای که مجوز لازم جهت تهیه فیلم سینمایی را نداشته و این موضوع سبب شد تا صدور پروانه نمایش سینمایی «دوئت» تا زمان صدور کارت تهیهکنندگی آقای رسولاف یعنی چند سال پس از ساخت فیلم به تعویق بیافتد. نکتهای که جا دارد اینجا اشاره کنم منش بلندی است که بازیگران و عوامل فیلم از خود نشان دادند و با کمال حسن نیت پای فیلم ایستادند و در تمام مراحل، اهتمامی فراتر از انتظار از خود نشان دادند. سرخوردگی ناشی از عدم نمایش فیلم در این سالها هم به همین موضوع برمیگردد. عوامل یک فیلم و به خصوص بازیگران، عمیقترین احساسات و عواطف خود را برای ایجاد ارتباط با تماشاگر به کار میگیرند و لحظه نمایش عمومی یعنی مواجهه اثر با تماشاگر لحظهی موعودی است که برای ما شش سال به درازا کشید. مادری را در نظر بگیرید که شش سال باردار باشد و نتواند فرزندش را که به دنیا آورده، در آغوش بکشد. احساس فقدان ناشی از این تاخیر برای همیشه با ما باقی خواهد ماند. عمری که گذشت و ارتباط لازم در وقت و زمان مناسب برقرار نشد.
برای فیلم بلند «دوئت» عواملی که به خدمت گرفتید، از بازیگران تا گروه پشت دوربین از بهترین ها و مطرح ترین ها در سینمای ایران هستند. برای فیلم اول این دستاورد بزرگی بود.
در ابتدا قصد داشتم که از کلیه بازیگران و عوامل فیلم کوتاه در ساخت فیلم بلند کمک بگیرم اما در آن مقطع بیش از نیمی از بازیگران و عوامل پشت دوربین مشغول پروژههای سینمایی دیگر بودند. به ناچار قواعد تولید در سینما را پذیرفتم و تصمیم گرفتم با بازیگران و عوامل جدید کار را شروع کنم. در آن مقطع خانم هدیه تهرانی چهار سال بود که در سینما کار نکرده بودند اما من برای نقش مینو، گزینه دیگری جز ایشان را متصور نبودم که در این نقش باور پذیر باشد. طبق روال معمول فیلمنامه را خواندند و طی جلساتی که داشتیم با یکدیگر آشنا شدیم. در ادامه و برای نقشهای دیگر با بازیگرانی که فکر میکردم مناسب این نوع سینما و حال و هوای این فیلم هستند جلسات آشنایی و گفتوگو برگزار کردیم. در این جلسات این فرصت برای بازیگر فراهم است که با کارگردان و افکار و طرز کار او آشنا شود و تصمیم بگیرد که آیا تمایل به همکاری دارد یا نه. برای من هم این فرصت به وجود میآید که تا حد ممکن با شخصیت بازیگر آشنا شوم و حلقه مشترکی میان او و شخصیت در فیلمنامه پیدا کنم که دریچه ورود ما به تمرینات باشد. پروسه آشنایی با خانم جواهریان و آقای مصفا و آقای فرشباف نیز به همین ترتیب پیش رفت.
جنس دیالوگ های «دوئت» که یک نوع حالت فشار عصبی و بازجویی در برخی از دیالوگ ها، همراه با مکث های متعدد هستند، برایم یادآور نمایشنامه های هارولد پینتر، بخصوص «خیانت» بودند. آیا با کارهای پینتر آشنایی دارید؟
متاسفانه فرصت مطالعه نمایشنامههای پینتر پیش نیامده. ولی با این اشارهای که کردید الان اینجا یادداشت میکنم که “هارولد پینتر را بخوان”. اشاره شما به بازجویی، دقیق و درست است و علاوه بر دیالوگنویسی، طراحی میزانسن، نور و رنگ صحنه کانکس نیز متاثر از همین ایده بود.
هم در «خیانت» و هم در «دوئت»، بازجو خیلی مواظب است که هم خودش را با پرسیدن سوالهای زیاده از حد مستقیم و تهدیدوار سبک نکند و هم کاری نکند که به همسرش توهین شود و باعث کدورت و خراب شدن رابطه شان بشود.
بله، هسته مرکزی و پرسش اصلی فیلم این است که با گذشته چه باید کرد و هر کدام از شخصیتها رویکرد متفاوتی در مواجهه با گذشته دارند و همین تفاوت است که درام و تنش را بهوجود میآورد. با این وجود هر چهار شخصیت اصلی یک نقطه مشترک دارند و آن منش و رفتار درونگرایانه آنهاست. شخصیتهایی که در رفتارشان ملاحظهگرند. اهل داد و فریاد و کشمکش فیزیکی نیستند، اهل بیان احساسات به شیوه رقت انگیز نیستند، در اوج تنش، حرمت یکدیگر را حفظ میکنند و مراقب هم هستند. به همین دلیل در گفتوگو با یکدیگر و انتخاب کلمات خیلی سبک سنگین میکنند. از طرفی میخواهند عزت نفس خود را حفظ کنند و از طرف دیگر مراقباند کلامی بر زبان جاری نکنند که برگشتناپذیر باشد.
در کارگردانی اولین فیلم بلندتان با هنرپیشههای باتجربه و صاحب نامی کار میکردید. شیوۀ کارگردانی تان چطور بود؟
این فیلم اولین تجربه فیلمسازی من بود و سعی میکردم آنچه در ذهن دارم را مو به مو پیاده کنم. در همان اوایل کار بود که متوجه شدم بازیگران با شیوه کار من خیلی راحت نیستند. خوب به خاطر دارم که روزی یکی از بازیگران اشاره کرد که دوربین برای من مهمتر از بازیگر است و سعی میکنم بازیگر را با میزانسن و رفتار دوربین هماهنگ کنم و این برای بازیگر راحت نیست. پاسخ من این بود که دوربین در فیلم ما قرار نیست فقط بازیگر و وقایع را ثبت و ضبط کند بلکه به فراخور احساس جاری در هر صحنه وارد یک رابطه مشخص با شخصیت میشود. مانند رقص تانگو که در سویی بازیگر و در سوی دیگر دوربین قرار دارد. رابطهای تنگاتنگ و لحظه به لحظه که برای انتقال احساس جاری در صحنه و هسته معنایی کل اثر، ضروری است. با اینکه اوایل کار کمی سخت پیش میرفت اما در ادامه همه به این شیوه عادت کردیم و روند کار راحت و روان شد.
مرحلۀ تدوین با خانم هایدۀ صفییاری چگونه بود؟
خانم صفییاری همزمان با فیلمبرداری کار را شروع کردند و پس از پایان فیلمبرداری من هم به ایشان ملحق شدم. در همان روزهای اول بود که به شدت از نتیجه کار خودم سرخورده شدم. واقعیت این است که اتاق تدوین میتواند برای کارگردان بدل به اتاق شکنجه شود. در این اتاق، کارگردان با تمام ضعفها و کاستیهای کار خود روبهرو میشود و این پروسه میتواند بدل به یک پروسه دردآور و مایوس کننده شود. خانم صفییاری با رفتار حرفهای، منش بلند و سعهصدری که از خود نشان دادند آن اتاق را برای من تبدیل به یک پناهگاه امن کردند. به آرامی و قدم به قدم پیش رفتیم و روشهای مختلف را امتحان کردیم و در نهایت به کیفیت موردنظرمان رسیدیم. تجربه همکاری با خانم صفییاری یکی از بهترین، دلپذیرترین و به یادماندنیترین تجربههای کاری من در تمام این سالهاست.