گفت‌وگو با ناجی ابو انوار کارگردان فیلم ذیب

کارگردان جوان اردنی، ناجی ابو نوار، با اولین فیلم بلندش ذیب (گرگ)، یک شبه راه صدساله را پیموده؛ اتفاقی که ممکن است در طول عمر بسیاری از کارگردان‌های خوب جوان روی ندهد. ذیب، داستان دو برادر عرب بدوی و ماجراهایشان با یک انگلیسی مرموز در دوران ساختن راه‌آهن در حکومت عثمانی اردن است. ساختار ذیب همانند پیوند زدن فیلم‌های کلاسیک وسترن جان فورد با فیلم‌های حماسه‌ای دیوید لین و آکیرا کوروساوا است. ذیب در بخش افق‌های تازۀ ونیز جایزۀ بهترین کارگردان را دریافت کرد، و پس از آن در جشنوارۀ فیلم ابوظبی جوایز فیپرچی بهترین فیلم داستانی و بهترین فیلم جهان عرب را از آن خود کرد. ولی مهم‌ترین دست‌آورد ذیب رسیدن به لیست‌ نهایی نامزدهای اسکار و بفتا برای بهترین فیلم خارجی‌زبان امسال است. در جشنوارۀ ابوظبی فرصتی شد تا با این کارگردان جوان اردنی، که انگلیسی را بهتر از زبان مادری‌اش صحبت می‌کند، گپی بزنیم. ناجی ابو نوار جوان بسیار مؤدب و خوش‌مشربی است که به نظر می‌آید این توفیق زودهنگام به سرش نرفته است:

سینما-چشم: فیلم عالی و غیرمنتظره‌ای بود. انگیزۀ این فیلم از کجا جرقه خورد؟

ابو نوار: وقتی دوازده سالم بود هفت سامورایی را دیدم و عاشقش شدم، ولی در اردن بودم و به مابقی فیلم‌های کوروساوا دسترسی نداشتم. بنابراین هنگامی که برای تحصیلات دانشگاهی به لندن آمدم، هر فیلمی از کوروساوا که پیدا می‌کردم، می‌بلعیدم. سانجورو و یوجیمبو را خیلی دوست داشتم، و همچنین فیلم‌های جان فورد. احساس کردم که از فرهنگ عرب بدوی، و تاریخ این نقطه از دنیا، به خصوص انقلاب عرب، از این مکان زیبا می‌شود برای این نوع داستان‌های حماسه‌ای استفاده کرد. اولین فیلمنامه‌ای که نوشتم، یک وسترن عرب بدوی بود، ولی مزخرف بود! دوازده سال پس از آن، تهیه‌کننده‌ام و همکارم در فیلمنامه‌نویسی، باسل قندهور، برای فیلم کوتاهی فیلم‌نامه‌ای نوشت دربارۀ دو برادر عرب بدوی که برای شکار به سفر می‌روند و ماجراهای ناخوشایندی برایشان رخ می‌دهد. محور اصلی فیلمنامه رابطۀ قلبی این دو برادر در قالب یک درام دربارۀ وابستگی بود. من فکر کردم: آهان، این راه درست ساختن فیلم است؛ پس شروع کردیم به تحقیق کردن. در حقیقت ریشۀ این فیلم از تجربیات خودمان می‌آید که به مدت یک سال با اعراب بدوی در جنوب اردن زندگی کردیم؛ گوش دادن به داستان‌هایی که نقل می‌کردند، و آشنایی با فرهنگ‌شان. نتیجه‌اش فیلمی است که روی پرده می‌بینید. عقیدۀ کلی از فیلمنامۀ باسل آمد، ولی داستان حقیقی از اعراب بدوی گرفته شد.

پیش از این چند فیلم ساخته بودید؟

یک فیلم کوتاه ساخته بودم به نام مرگ یک مشت‌زن، دربارۀ اولین بوکسور اردن که به المپیک راه یافت. درست قبل از المپیک آتن، یک عده لات و اوباش در خیابان به او حمله می‌کنند و او در دفاع از خود دو نفر از آن‌ها را می‌کشد. تعداد ضارب‌ها هفت نفر بود و چندین ضربه با چاقو به او می‌زنند؛ پس از آن او داشت برای زنده ماندن تلاش می‌کرد، ولی چون قهرمان بکس بود یک مشتِ او می‌توانست شخصی را از پا در بیاورد. او را زندانی کردند و المپیک و به دنیا آمدن پسرش را از دست داد، ولی بعدها تبرئه شد. پس فیلم من دربارۀ این تراژدی است و روزی که آن اتفاق افتاد، و همچنین دربارۀ تفاوت خشونت در صحنۀ ورزش و خشونت خیابانی.

فیلم‌سازی را کجا آموختید؟

من فیلم‌سازی را به طور رسمی یاد نگرفتم، چون مدرسۀ فیلم‌سازی خیلی گران بود! در شروع کارم در یک مؤسسۀ تهیۀ فیلم آبدارچی بودم و چای و قهوه می‌آوردم، بعد کم کم شروع کردم به مستندسازی و این‌طور کارها. شب‌ها وقتی کارم تمام می‌شد، شروع به نوشتن می‌کردم، و این فیلمنامه‌ها باعث شد که برای شرکت دراولین کارگاه ساندنس در خاورمیانه قبول شوم. این همه‌چیز را برای من عوض کرد، و من همین‌طور به نوشتن و یاد گرفتن ادامه دادم.

شما می‌گویید «نوشتن»، ولی فیلم‌تان از لحاظ بصری خیلی قوی است: از وایداسکرین استفاده کرده‌اید، و نشانه‌هایی از وسترن‌های کلاسیک و کوروساوا را می‌توان مشاهده کرد. آیا سابقه‌ای در فیلم‌برداری یا عکاسی داشتید؟

نه، یک فیلم‌بردار معرکه داشتم، ولفگانگ تالر، و تصاویر از سپری کردن مدتی طولانی در لوکیشن‌ها، و آشنایی با محیط و نحوۀ زندگی اعراب بدوی، در طی یک سالی که با آن‌ها گذراندم، آمدند. این‌ها باعث شدند که بدانیم دوربین را کجا بگذاریم و داستان را چگونه بگوییم.

آیا تحقیق زیادی دربارۀ این دوره خاص در تاریخ اردن کردید؟ چگونه بک‌گراند تاریخی فیلم را آماده کردید؟

من اطلاعات زیادی دربارۀ تاریخ انقلاب عرب و پایان امپراطوری چهارصد ساله و آغاز راه‌آهن داشتم، ولی باز هم مطالعه کردم. پدرم تاریخدان است، پس من با این چیزها بزرگ شده بودم. بخش عمدۀ تحقیق ما از طریق پیدا کردن عکس‌های مربوط به زندگی اعراب بدوی بود: چه می‌پوشیدند، چه اسلحه‌هایی داشتند، انگلیسی‌ها چه نقشی داشتند، و همۀ این چیزهای مختلف که بتوانیم آن زمانه را به وجود بیاوریم. و البته تحقیق اصلی، رفتن و زندگی کردن با اعراب بدوی بود و دقت کردن در این امر که تا حد امکان به طرز صحیح و باورپذیری رسوم و نوع زندگی آن‌ها را بازسازی کنیم. و گاهی اوقات چیزهایی کشف می‌کردیم؛ برای مثال، شخصیت انگلیسی فیلم بر اساس تحقیقی که کردم نوشته شده، که در پی آن به دو افسر انگلیسی برخوردم که برای من خیلی جالب بودند، به خصوص یکی از آن‌ها که لارنس عربستان این شرح را دربارۀ او نوشته بود: «کلنل نیوکامب مانند آتش است، او دوست و دشمن را با هم می‌سوزاند.»

این فیلم در جشنواره‌ها خیلی موفق بوده. این چه تأثیری روی شما داشته؟

به کلی زندگی‌ام را عوض کرده. دیوانه‌وار شده! در عرض دو ماه، زندگی من از این رو به آن رو شده، که یک تجربۀ دیوانه‌کننده ولی لذت‌بخش است. همین‌طور هم بسیاری از درها را برایم گشوده. اما در آنِ واحد دارم از تجربۀ تماشای فیلم با تماشاگران کیف می‌کنم و بزرگ‌ترین لذتم دیدن واکنش تماشاگران به فیلم است. البته از یادم نرفته که هنوز راه درازی در پیش دارم و باید سخت کار کنم و تجربه و دانش کسب کنم و مطمئن شوم که از لحاظ فیلم‌سازی رشد می‌کنم. پس به این تشویق‌ها و جوایز اکتفا نخواهم کرد و تمرکزم روی رشد کردن و بهتر شدن است.

البته انتظارات برای فیلم بعدی‌تان خیلی بالا خواهد بود!

بله، به نظرم باید مدتی ناپدید بشوم تا مردم من را فراموش کنند!

آیا هالیوود به سراغ‌تان آمده؟

الان یک مدیر برنامه (ایجنت) دارم. و در لندن جلسه‌های دلپذیری با شرکت‌های فیلم‌سازی انگیسی داشتم. اوایل سال ۲۰۱۶ هم به لس آنجلس می‌روم تا کمپانی‌های فیلم‌سازی امریکایی را ملاقات کنم که برایم بسیار هیجان‌انگیز است. ولی دو تا پروژه دارم که روی‌شان شروع به کار کرده‌ام، پس خیلی تمرکز کرده‌ام روی کارهایی که اکنون دارم انجام می‌دهم.

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

1 × five =