رومینا روشنبین
جهان سوم یک واقعیت نیست یک ایدئولوژی است.(هانا آرنت)
مستند اپیزودیک سه قسمتی «خانهی اسرار» ساخته مشترک لینا یداو و انوباو چوپرا درباره خودکشی دسته جمعی آیینی یازده نفر از اعضای خانواده بوراری در دهلی هند است که در سی ژوئن 2018 اتفاق افتاد. فیلمسازها در ساختار هر قسمت از سه نمای اصلی یعنی لانگ شات،مدیوم شات و کلوزآپ استفاده کردهاند. قسمت اول را میتوان لانگ شات اتفاق، قسمت دوم را کمی نزدیک تر شبیه به مدیوم شات و قسمت آخر را در نزدیکترین حالت، کلوزآپ دانست. این ساختار متعلق به پخش فیلم نیست بلکه ساختاری فرمی دارد. در قسمت اول، اتفاق اصلی انگار در لانگ شات میگذرد؛ مواجهه مردم، رسانه و حاکمیت با این اتفاق که همه در یک لانگ شات پرداخت می شود. در قسمت دوم، کمی به حادثه نزدیکتر میشویم و علت آن مشخص میشود و در قسمت سوم پرترهای کلوزآپ از شخصیت “لالیت” می بینیم. این ساختار فرمی فارغ از موضوع مستند که بسیار جذاب است مهمترین اتفاق سریال به شمار میرود چرا که این ساختار اپیزودها، فرمی میسازد که از دید جامعهشناسی به یک موضوع توجه میکند تا به روانکاوی فردی و جمعی برسد بدون اینکه شعار دهد.
در این مستند مخاطب با مستندسازان زیرکی مواجه است چرا که آنها جهان بینی و نقطه نگاه خود را به شکل نریشن یا نوشته بیان نمیکنند بلکه صبر می کنند تا خود فیلم حرف بزند. یعنی با آدمهایی که انتخاب کرده تا با آنها مصاحبه کنند، با چیدمان اتفاقها، تدوین دیالکتیک آیزنشتینی، نقطه نگاه خود را از زبان آن افراد و مستند بیان میکنند و بیننده به عنوان مخاطب نتیجهای را برداشت میکند که فیلمسازها با زبان سینما و فرم نامحسوس کاشتهاند. این شیوهی بیان اکثرا در مستندهای پروپاگاندا دیده میشود اما سازندگان این مستند در اینجا سعی دارند که اتفاق را ابتدا به شکل خبری و سپس به شکل پژوهشی پیش ببرند و تماما تلاش میکنند خود را از روایت حذف کنند اما با کمی دقت میتوان حضور آنها را در فیلم حس کرد.
در قسمت اول سکانسی وجود دارد که به مرور در سریال فراموش میشود که بسیار مهم است. در این سکانس، پلیس تلفناش زنگ میخورد و با خرسندی و شعف به آن طرف خط میگوید آمدند از من مستند بسازند. فارغ از اینکه این ذوق پلیس تعجب برانگیز است، لبخند او در زمان تعریف روایت، او را آدم خل وضعی نشان میدهد و فیلمسازان با زیرکی، آن قسمت تماس تلفنی که ظاهرا به داستان اصلی ربطی ندارد را در فیلم گذاشتهاند. از همین رو میتوان نقطه نگاه و حضور فیلمسازان را حس کرد. در ادامه روایت نیز با چنین صحنههای مشابهی مواجهایم. زمانی که دوستان قدیمی لالیت از اتفاقهای تلخی که برای او افتاده صحبت میکنند همچون یک خبر یا اتفاقی ساده برایشان میماند و هیچگاه حواسشان به ظهور یک جانی با سرکوبهای روانشناختی نبوده است. بدینگونه فیلمساز یک ناآگاهی و جهل عمومی را بازنمایی میکند.در اپیزود اول می بینیم که مردم برای قتلی که رخ داده به شکل اغراق شده از در و دیوار و پشت بامها آویزان شده اند تا شاهد اتفاق باشند. زمانی که آن سکانس پلیس را که به آن قبلتر اشاره کردم و آن قسمتهایی که همسایهشان با لباسهای رسمی و معذب جلو دوربین نشستهاند این حس را القا میکند که افرادی که با آنها مصاحبه میشود از جمله پلیس و همسایه، همان مردمی هستند که برای آن قتل و نشستن جلوی دوربین جمع شدهاند.
فیلمسازها بارها به سطح تحصیلی اعضای خانواده اشاره میکنند که برخی از آنها تحصیلات بسیار بالایی دارند. چیزی که طناب داری برگردن اعضای خانواده شده فرهنگ این مردم است که لالیت با همین نقطه ضعف و خرافه، گریبان گیر آنها میشود. شخصیت لالیت و رابطه مرید و مرادی که بین او و اعضای خانوادهاش برقرار است کمی شبیه به شخصیت حسن صباح است که به همان شکل بر اساس نقاط ضعف فرهنگی افراد آنها را هدایت میکرد. دیالوگ وحشتناکی در فیلم هست که از زبان چندین نفر بیان میشود اینکه این خانواده به شدت معمولی و دوستداشتنی بودند و لالیت هم شبیه به بقیهشان بود. انگار آن نمای لانگ شاتی که در پایان فیلم میبینیم دالی بر این موضوع است که این خانواده از همین مردماند و حتی کوچکترین نقطهی متمایزی به گفته ی مردم در آنها وجود نداشته و این اتفاق منحصر به این خانواده نیست بلکه یک مسئله فرهنگی و اجتماعی است و تا فرهنگ آن مردم چنین است امکان اینکه چنین حادثه ای دوباره رخ دهد وجود دارد.