محمدسعید خزایی
گالدر گازتلو-اوروتیا در نخستین فیلم بلند داستانیاش سعی داشته با خلق یک درام فیگوراتیو، مخاطب را بیپرده با تلخی گزنده جهان امروز آشنا کند. جهانی متشکل از طبقات اجتماعی متفاوت که برای فرودستان همچون مسلخ میماند و برای بالادستیها کم از بهشت برین ادیان ابراهیمی ندارد. نیچه در تشریح اخلاق و ارزشها به سراغ دو مقوله “اخلاق سروران” و “اخلاق بردگان” میرود؛ مسئلهای که شاکله فیلم «پلتفرم» را تشکیل دادهاست.
در دنیای مبتنیبر سرمایه، ارزشهای والای انسانی جایگاه رفیعی ندارند و بعد تاریک وجود آدمی –متاثر از اجتماع- مقبولیت بیشتری دارد. در این فیلم طبقه صفر را میتوان سرور در نظر گرفت و طبقات زیرین را بردگانی سلسلهوار به شمار آورد که هر یک سعی دارند بر پاییندستی خود غلبه کنند و با تغذیه از او آسایش مادی بیشتری داشته باشند. در اخلاقیات نیچه، سروران خود را منشأ خیر و برده را سرچشمه شر میدانند. بر همین مبنا کار خوشتن را ارزشمند به شمار میآورند و برچسب ضد ارزش را بر کل زندگانی بردگان میزنند. درواقع روان ارباب سرشار از احترامگزاری به خویشتن است، به همین خاطر دیدن تار مویی در غذا، حال ارباب حاضر در «پلتفرم» را تا آن اندازه به هم میزند. در حالی که وجود یک تار مو در غذای برده، او را آزار نمیدهد و او حتی مشکلی با پلشتیهای بسیار شنیعتر هم ندارد –یا نمیتواند داشته باشد- و «پلتفرم» با تکیه بر این موضوع سعی دارد تصویری سطحی و عجیب از برده، در قامت موجودی بیتردید حقیرتر از انسان ارائه کند. آیا این تصویر کاریکاتورگونه ارائه شده در فیلم که کاملا باب میل نظام سرمایهداری است، توسط قصه، میزانسن و سایر اجزای اثر تقویت میشود؟ قطعا خیر. نگاه گازتلو-اوروتیا به طبقات اجتماعی، سطحی است و بیش از آنکه بتواند دلایل رسیدن شخصیتهایش به آن خشونت یا ذات انسانهایش که –در نظر فیلمساز- مبدأ چنین رفتارهایی است را واکاوی و ترسیم کند، سعی دارد با دیالوگهایی شعارگونه و ژستهایی شبهروشنفکرانه و پوشالی، بخش اعظمی از مخاطبانش که از وضعیت بد زندگیشان به ستوه آمدهاند را فریب دهد و با ایجاد توهم بیان مفاهیم عمیق، تلاشی برای تلاقی شعارهایش در نقطهای منطقی انجام ندهد.
بهترین بخش فیلم «پلتفرم» پانزده تا بیست دقیقه ابتدایی اثر است؛ زیرا در این بخش، بیننده با محیط جالب توجهی آشنا میشود و امید دارد ژستهای از میان تهی و دیالوگهای شعارگونه فیلم به مدد محتوا در انتها به مفهوم تأمل برانگیزی پیوند بخورند، اما فیلم بعد از بیان حرفهای نخنما و دست چندمش، دیگر هیچ حرف تازهای برای گفتن ندارد و فرم نامناسب اثر نیز سبب میشود این حرفها –که حتی برای مخاطب جدی امروز در فرم بدیع نیز جذابیت چندانی ندارند- به هیچوجه کارگر نیافتند. مثلا فیلم در یک بخش بهطور نامحسوس اشاره میکند که در نظر برخی از بورژواها –و شدیدتر در نظر خردهبورژواها- ارزش سگ خانگی، فراتر از انسانهای طبقات پایین است. در وهله اول چنین تصویری، حس خشم را در بیننده -که انسانی معمولی و رئوف است- بر میانگیزد. آیا این قوت و حسانگیزی برخاسته از فیلم است؟ قطعا خیر؛ زیرا فیلمساز نه فرادست را میسازد و نه فرودست که بتواند به لطف فضاسازی و ارائه شخصیتهایی ملموس در بستر پیرنگی منسجم، احساسات و افکار بیننده را متاثر سازد؛ بلکه «پلتفرم» مدام با نشان دادن چنین صحنههایی سعی دارد دغدغهمند و مهم جلوه کند، در حالی که اصلا چنین نیست. این سکانسهای شعارزده و تکراری، نه تنها ارتباط خاصی با یکدیگر ندارند، بلکه از ویژگیهای بصری قابلتوجهای نیز بهره نمیبرند تا هم محتوا و هم فرم اثر دستچندم باشند و مفاهیم چپگرایانه و مسیحیگونهاش معلق و نامربوط به شخصیتهایش به نظر برسند.
بیتردید در بررسی فیلم نباید فرم مد نظرمان را به اثر تحمیل کنیم، بلکه میبایست فیلم را بر اساس آنچه که هست مورد ارزیابی قرار دهیم، اما «پلتفرم» در فرم بصری آنقدر کاستی دارد که مجبوریم با آوردن نمونههایی از بیرون، چند مورد از این ضعفها را واکاوی کنیم. فیلمساز قصد دارد حیوان شدن و استحاله شدن در فرم امروز جهان -فرم سخت جهان؟- را با زبان نماد و شعار به تصویر بکشد. اما این تصویرگری آنقدر بیرمق است که اگر شلختهگوییهای اثر شما را خسته کند، تحمل دیدن فیلم تا انتها مشکل میشود. فیلم بهجای اینکه با ارائه ترکیبی از جامپ کات و مچ کات، پروسه حیوانی شدن شخصیتهایش را از نمایی به نمای دیگر پیوند بزند –که در چنین روایتهایی، نمود بصری تغییر بسیار جذاب است- خیلی ساده با چند نمای متوسط تغییر سریع و شتابزده شخصیتهایش را نشان میدهد و هیچ تلاشی برای رسیدن به فرم مطلوب اثرش نمی کند. در میزانسن و بهطور دقیقتر طراحی صحنه و نور نیز آنقدر کاستی وجود دارد که سبب میشود پس از گذشت نیم ساعت از آغاز اثر، بیننده از خود بپرسد چرا هیچ تفاوت ظاهری و کاربردی در ظاهر و ساختار سلولهای طبقات مختلف نیست؟ مگر این طبقات، نماد سطوح مختلف اجتماع نیستند؟ بیتردید تاثیر محیط بر شخصیت افراد بسیار قابلتوجه است، در نتیجه وقتی «پلتفرم» تاثیر پیرامونی بر تصمیمات انسانها را در حد چند دیالوگ شعارگونه میداند، چگونه میتوان آن را فیلم عمیقی قلمداد کرد؟ اگر فیلمساز اندکی با کوبیسم –که بسیار مناسب اتمسفر و جهان فیلمش بود- آشنایی داشت، میتوانست ابعاد بسیار پیچدهتری به محیط و جهان فیلم خود ببخشد.
در مجموع اگر شخصیتها و داستان «پلتفرم» را با پرسشهای اساسی مواجه کنیم، فیلم بنیه کافی برای پاسخگویی ندارد. شعارها و منطقهای اثر فراتر از مسائل سیاسی-اجتماعی پذیرفته شده در فرهنگ عامه نمیروند و اگر چیزی بیشتر از بازنمایی دستوپا شکسته و ناقص اجتماع را از فیلم مطالبه کنید، اثر حرف دندانگیری در میان محتوایش نمییابد. همچنین فرم «پلتفرم» نیز آنقدر کم رمق و معیوب است که نمیتواند ساخته گازتلو-اوروتیا را تاثیرگذار کند. چنین ایده و محیطی –زندان حفره مانند- توان تاثیرگذاری و جالبتوجه بودن را داشتند، اما نه تنها از پتانسیل آنها در راستای رقم زدن کاتارسیس تقلبی فیلم استفادهای نمیشود، بلکه بعد از فصل ابتدایی، همین نکات مثبت اندک نیز روبه اضمحلال میگذارند.