امروز مرد بزرگی از دنیا رفت. مرد بزرگی که هرچه از بزرگیاش بگویم و بنویسم کم گفته و کم نوشتهام. دیروز که در سینما تک آرگو درباره گلستان و شاهکار سینمایی اش یعنی «خشت و آینه» حرف میزدم و نمیدانستم که قرار است بمیرد و من حالا این حرفها را در سوگ او بنویسم. ابراهیم گلستان بیش از یک قرن زندگی کرد و خوب زندگی کرد و از زندگی اش راضی بود. بقیه اش مهم نیست. مهم این است که تو خودت از زندگی ات و کارهایی که کرده ای راضی باشی. زنذگی و کارهای برجسته اش رشک برانگیز بود و حسادت بسیاری را برمی انگیخت. گلستان کم کار نکرد و کارهای مهمی هم کرد. او سینما و ادبیات ایران را با داستانها و فیلم هایش متحول کرد. چند نفر دیگر هم بوده اند که در این تحول نقش داشتند، هدایت در داستان نویسی، نیما در شعر و فرخ غفاری وفریدون رهنما در سینما. اما سهم و نقش گلستان در این میان نه تنها از آنها کمتر نیست بلکه در زمینههایی مثل سینما و داستان کوتاه نویسی حتی بیشتر است.
من گلستان را با فیلمهای مستند و داستانیاش شناختم و بعد که برای گفتگو با او به انگیزه نوشتن تز دانشگاهیام درباره موج نوی سینمای ایران به سراغش رفتم (گفتگویی که در قالب کتاب «نوشتن با دوربین» منتشر شد)، لازم دیدم که داستانهایش را هم بخوانم و اینگونه بود که متوجه ارتباط درونی تنگاتنگ داستانها و فیلمهایش شدم. او همانطور که الکساندر استروک،نظریه پرداز دوربین- قلم گفته است، در سینما با قلمش که دوربین بود مینوشت. جهان فیلمهایش، همان جهان داستانهایش بود. ساختار روایی مدرنیستی «خشت و آینه»، نوع شخصیت پردازی اش، شیوه دیالوگنویسی اش و فضاسازی اعجابانگیزش، ریشه در داستانهای کوتاهش داشت.
بسیاری تلاش کرده و می کنند که سهم گلستان را در پی ریزی فرهنگ مدرن در ایران و تحول ادبیات و سینمای ایران نادیده بگیرند. بخش از این تلاشها به خاطر حب و بغضی است که نسبت به گلستان در جامعه روشنفکری ایران وجود داشته و دارد. همان روشفکران مسخ شدهای که گلستان آنها را در «خشت و آینه» به هجو کشیده بود و وقتی تصویر واقعی خود را در ملتهب ترین و پرتنشترین دوران تاریخ معاصر ایران بر روی پرده دیدند، خشمگین شدند و کف بر لب آوردند و به فکر گرفتن انتقام از گلستان افتادند. ابراهیم گلستان آدم اریژینال و بینظیری بود و این بینظیری به قول آل احمد، حُسن او نبود بلکه گناه زمانه بود. حُسن گلستان در نگه داشتن خودش بود که به رنگ زمانه درنیاید و درنیامد. او یک روشنفکر استثنایی در تاریخ معاصر ایران بود. یک آرتیست درجه یک، یک زبان آور و یک فیگور برجسته فرهنگی که تکرار نخواهد شد. به گفته آل احمد، حُسن گلستان این بود که تفنن میکرد و به ناچار فرصت مطالعه داشت و چنین آدمی به هر حال ارژینال میشود.
گلستان، انسانی خردمند و فاضل به معنی تام کلمه بود. حافظه ای قوی و هوشی سرشار داشت و ذهن او تا آخرین لحظههای عمرش همچنان شفاف و تابناک بود. دانش گلستان در زمینههای مختلف از ادبیات و سینما گرفته تا نقاشی و موسیقی کم نظیر بود. بسیار خوانده بود و بسیار فیلم دیده بود و با چهرههای برجسته ادبیات و سینمای ایران و جهان از هدایت و نیما و غفاری و کیارستمی و کیمیایی گرفته تا دیلن تامس، آگاتا گریستی، جوزف لوزی و ژان لوک گدار جهان حشر و نشر داشت. ویژگی مهمش این بود که عقل سلیم داشت و به قول انگلیسیها نگاهش به جهان “آبجکتیو” بود. کلام نافذ و بُرنده و بیان سلیس و بیپروایی داشت که نیشدار و گزنده بود و خیلیها را می آزرد. خلق و خوی تندی داشت و در نقد، بی پروا بود و ملاحظه کسی را نمی کرد. در جامعهای که پنهان کاری، دروغ، ملاحظهکاری، رودربایستی داشتن، دورویی و چاپلوسی از وجوه مشخصه آن است، طبیعی است که صراحت زبان گلستان و رک گویی او برتافتنی نباشد و نبود. می گفت: “”انعطاف نباید داشت در خیر و پاکی و گفتار راست… هرکسی میرنجد برنجد، درک!” (نامه به سیمین، ص 92)
گلستان، یک هنرمند و ادیب مدرنیست درجه یک بود که همیشه پیوندش را با ادبیات کهن ایران حفظ کرد. با اینکه نخستین کسی در ایران بود که از فاکنر و همینگوی ترجمه کرد و تحت تاثیر زبان مدرن داستانهای آنها قرار گرفت اما به همان اندازه از سعدی نیز متاثر بود و معتقد بود که حتی خیلی از تکنیکهای مونتاژی فیلمهایش از جمله جامپ کات را از شیوه تقطیع سعدی در اشعارش آموخته نه از گدار یا آیزنشتین. آنقدر سعدی را دوست داشت و به جهان اشعارش نزدیک بود که هرگاه شعری از سعدی را میخواند، بی اختیار بغض می کرد و اشکش جاری میشد: تن آدمی شریف است به جان آدمیت…
گلستان، دشمن حماقت، جهل و فساد بود و مطلق اندیشی و تقدسگرایی را تاب نمی آورد. می گفت: “من که مسئول حماقت، نفهمي، تقلب، دروغ و جعليات اشخاص نيستم. هيچ کس نيست. هر کس مزخرف ميگويد، مسئول مزخرفات خودش است. هرکس مزخرف را قبول مي کند و بدون تجربه و سبک و سنگين کردن قبول مي کند، تقصير خودش است. به من چه مربوط است ؟” (نوشتن با دوربین، ص 167)
گلستان را دوست داشتم و او را به خاطر واقعبینی و هوش و نبوغ سرشارش و کارهای ارزشمندی که خلق کرد همیشه تحسین کرده و میکنم. رابطه ما در ابتدا، رابطه یک دانشجوی اهل تحقیق و مصاحبه گرِ علاقمند با مصاحبهشوندهای سختگیر و چالشگر بود اما به تدریج در طی بیست سال به دوستی عمیق خانوادگی تبدیل شد. گلستان در طول زندگی اش، کمتر از کسی تعریف کرده است اما با من مهربان بود و علاقه خاصی به من داشت و این را همه جا گفته و نوشته است. از سالها دوستی و همنشینی با گلستان بسیار آموختم اما بیش از همه دو چیز از او یاد گرفتم: شرف و شعور.
روحش شاد و یادش گرامی باد