بخشی از کتاب «پشت پرده هالیوود» ترجمه و تالیف علی موسوی. نشر ایجاز. .
در سال ١٩٦٥ مارتین باوم، ایجنت سیدنی پواتیه کتابی دریافت کرد به نام «در گرمای شب» و فکر کرد که نقش ویرجیل تیبز، کارآگاه سیاه پوستی که در آن بود برای پواتیه مناسب باشد. مارتین باوم کتاب را پیش والتر میریش، از تهیهکنندگان مستقل و صاحب نام برد که روش کارش این بود که با استودیوهای بزرگ قرارداد میبست که آنها سرمایۀ فیلم را تامین کنند و او در فروش فیلم سهیم باشد. میریش این کار را برای فیلمهایی مانند «داستان وست ساید»، «هفت دلاور» و «فرار بزرگ» انجام داده بود. او این کتاب را به همراه با سیدنی پواتیه به استودیوی یونایتد آرتیستز برد و استودیو که فیلمهای جیمز باند را میساخت فکر کرد که از شخصیت ویرجیل تیبز میشود در یک سری فیلم استفاده کرد و در قراردادی که با پواتیه بستند، امکان ساختن دو فیلم دیگر با این شخصیت را با بازی پواتیه در آن گذاشتند. میریش قبول کرد که سقف بودجۀ فیلم دو میلیون دلار باشد و پواتیه را راضی کرد که دویست هزار دلار، یعنی نصف دستمزد همیشگیاش را دریافت کند.
مارتین باوم ترتیب ملاقاتی بین والتر میریش و فیلمنامه نویسی به نام استرلینگ سیلیفانت را داد و قرار شد که سیلیفانت فیلمنامهای از روی داستان «در گرمای شب» بنویسد. در این میان، نورمن جویسون تمایل زیادی به کارگردانی «در گرمای شب» داشت. جویسون با فیلم «قمارباز سین سیناتی» اعتباری پیدا کرده بود. ابتدا قرار بود سم پکین پا «قمارباز سین سیناتی» را بسازد ولی با تهیهکنندگان فیلم اختلاف پیدا کرده بود. پکینپا نمیخواست خودش کنارهگیری کند، چون در این صورت هیچ دستمزدی دریافت نمیکرد و باید او را از فیلم اخراج میکردند. پس با فیلمبردار فیلم قرار گذاشت تا هنگامی که استیو مککویین دیالوگاش را میگوید، از پای او فیلمبرداری کند و صحنهای که ادوارد جی رابینسون ورق ها را بر میزند، چراغ روی سقف را نشان دهد. وقتی که مدیران استودیو این صحنه ها را دیدند، پکینپا را اخراج و جویسون را جانشین او کردند.
جویسون بعد از آن برای والتر میریش فیلم «روسها دارند میآیند، روسها دارند میآیند» را کارگردانی کرد که در گیشه موفق بود. میریش سعی کرد که او را از کارگردانی «در گرمای شب» منصرف کند و به او گفت که این فیلم کوچکی است و بودجهاش از «روسها دارند میآیند، روسها دارند میآیند» خیلی کمتر است و میخواست که جویسون فیلم پرخرج تری را کارگردانی کند، ولی پس از اصرار جویسون، موافقت کرد. سیلیفانت برداشت اول فیلمنامه را تحویل داد. جویسون میدانست که فیلمنامه هنوز خیلی کار دارد. سیلیفانت بعدها تعریف کرد که جویسون به او گفت، “استرلینگ، من تا به حال نسخه اول فیلمنامهای به این محشری نخوانده بودم. میخواهم به تو بگویم که یک کلمه از آن را هم عوض نخواهم کرد. من افتخار میکنم که با چنین فیلمنامهنویسی کار میکنم.” من یک هفته در آسمان هفتم بودم. با نورمن تماس گرفتم و با هم ناهار خوردیم. به او گفتم، “من کمی نگرانم از اینکه خیلی راحت فیلمنامه را قبول کردهای و مایلم که صفحه به صفحه اش را با تو مرور کنم.” نورمن گفت، “واقعآ لازم نیست استرلینگ، ولی حالا که اصرار داری….”، بعد فیلمنامه را از کیفاش درآورد و تمام صفحاتش پر از یادداشتهای او بود. سیلیفانت، که به تندکارترین فیلمنامهنویس هالیوود معروف بود، به مدت شش ماه هرروز روی فیلمنامه کار میکرد.
انتخاب اول جویسون برای نقش بیل گیلسپی، کلانتر سفیدپوستی که با ویرجیل تیبز همکاری میکند، جرج سی اسکات بود ولی او برای فیلم دیگری قرارداد بسته بود. انتخاب بعدی راد استایگر بود که قراردادی برابر صد هزار دلار، نیمی از آنچه پواتیه دریافت میکرد، بست. جویسون تغییر مهمی که در فیلمنامه سیلیفانت داد، تمرکز کردن روی برخوردهای بین گیلسپی و تیبز بود که در برداشت سیلیفانت بیشتر روی برخورد تیبز با اهالی شهر تمرکز شده بود. محل داستان از کارولاینای جنوبی به میسیسیپی تغییر یافت و ویرجیل تیبز هم به جای اینکه اهل آریزونا باشد، شهرنشین فیلادلفیا شد. همچنین جملۀ ویرجیل که “به من آقای تیبز میگویند” که سیلیفانت از کتاب حذف کرده بود، دوباره ، با لحنی پر از خشم، گذاشته شد. مقتول نیز از یک برگزارکننده کنسرت به صنعتگر لیبرالی که میخواست کارخانه ای در آن شهر بسازد تغییر داده شد. جویسون و سیلیفانت تصمیم گرفتند که برای بالابردن تنش و اضطراب، تا آنجایی که میتوانستند و فیلم را نامفهوم نمیکرد، اطلاعات دربارۀ قضیۀ قتل را حذف کنند. سیلیفانت گفت، “اگر داستان جنایت به صورت الفبا بود، چقدر میتوانستیم از الف تا ی را حذف کنیم؟ ما از الف میپریدیم به ج و از ج به ز ….نتیجۀ نشان ندادن آن قسمتها این بود که تماشاگر مجبور شود به کوچکترین نکتهها توجه کند. شاید در طرز نگاه کردن گیلسپی به تیبز سرنخی بود، شاید هم نه. ولی بهتراست که با دقت تماشا کنیم.”
جویسون تصمیم گرفت که به جای فیلمبرداری در استودیو، فیلم را در لوکیشنهای واقعی در جنوب آمریکا بسازند. سیدنی پواتیه از این تصمیم استقبال نکرد. سال گذشته که از میسیسیپی دیدن کرده بود، اعضای کوکلوسکلان به دنبالش افتاده بودند. همچنین شنیده بود که هنرپیشگان سیاه پوستی که در لوئیزیانا مشغول ساختن فیلمی بودند، تهدید به مرگ شده بودند و آنها را به هتلها و رستورانها راه نمیدادند و یک نفر از سفیدپوستان گروه فیلمبرداری را از لباسشویی بیرون انداخته بودند چون نمیخواستند که لباسهای سیاهپوستان همراه با لباسهای سفیدپوستان شسته شوند. خانوادۀ پواتیه هم تحت تهدیدها و اذیت و آزار قرار گرفته بودند. همچنین به جیمز مِرِدیت که نخستین دانشجوی سیاهپوست دانشگاه میسیسیپی شده بود، سوءقصد جانی شده بود. در حیاط خانۀ همسر پیشین پواتیه که داشت برای بهبود مِرِدیت پول جمع میکرد، یک صلیب آتشین پرت شده بود. جویسون گفت، “پواتیه به هیچ وجه حاضر نبود که پایش را در ایالتهای جنوبی بگذارد.”
جویسون و تدوینگرش، هل اشبی (که بعدها کارگردان معروفی شد) شروع به پیش تولید و پیدا کردن لوکیشنهای مناسب نمودند. سیدنی پواتیه در این فرصت به لندن رفت تا در فیلم «تقدیم با عشق» بازی کند. برای او رفتن به لندن فراری هم بود از تنشهای تبعیض نژادی که در آمریکا شدت گرفته بود. او حاضر شد تا با دستمزد فقط سی هزار دلار و درصدی از فروش فیلم قرارداد ببندد (فیلم بسیار در گیشه موفق شد). جویسون و اشبی شهر کوچکی به نام اسپارتا را در ایالت ایلینویز پیدا کردند که همۀ آن چیزهایی را که در فیلم به آن احتیاج بود داشت به غیر از کشتزار پنبه و فکر کردند که میتوانند پواتیه را راضی کنند که برای صحنۀ مربوط به کشتزار از خط شمال و جنوب عبور کند و به یک ایالت جنوبی بروند.
هر روز گروه فیلمبرداری چهل کیلومتر رانندگی میکردند به طرف شهر اسپارتا و به خاطر بودجۀ کم فیلم به سیاهیلشگرهایی که در این شهر استفاده میکردند فقط روزی یک دلار و نیم پرداخت میکردند. هنرپیشههای نقشهای مکمل همگی زیاد شناخته شده نبودند و با دستمزدهای کم گرفته شدند. تنها استثناء، لی گرانت بود که دو صحنۀ کوتاه ولی مهم در نقش بیوۀ مقتول داشت. پانزده سال پیش از آن، گرانت برای نقش مکمل در نخستین فیلمش «داستان کاراگاه» نامزد اسکار شده بود ولی پس از آن نامش در لیست سیاه مک کارتی رفت و جز چند نقش کوچک تلویزیونی بیکار مانده بود. برای جویسون، دادن نقش به لی گرانت مبارزهای بود با این بیعدالتی. طرز کار فیلمبردار فیلم، هسکل وکسلر، موجب نگرانی استودیو شده بود. آن زمان نمایش دادن رنگهای مختلف و استفاده از حداکثر نور برای این کار در فیلمهای رنگی رسم بود. وکسلر تحت تاثیر کارهای ژان-لوک گدار و فیلمبردارش رائول کوتار قرار گرفته بود از جمله نشان دادن سایهها و استفاده از نور کم و دوربین روی دست. در صحنهای که اسکات ویلسون، که نقش قاتل را بازی میکرد، از میان درختان از دست سگهای پلیس دارد فرار میکند، دستیاران هکسلر او و دوربیناش را بلند کرده و روی دستشان گرفتند و از میان درختها دویدند. یکی از دلایل جویسون برای استفاده از نور کم این بود که تمام حالتهای صورت پواتیه به خوبی دیده شود.
با اینکه «در گرمای شب» بیست و ششمین فیلم پواتیه بود، او برای بازی در مقابل شیوه متد اکتینگِ راد استایگر آمادگی نداشت. استایگر برای نقشاش هرروز به وزنش اضافه میکرد و با تشویق جویسون شبانه دوبار شام میخورد، به اضافۀ کیک خامهای بعد از شام. جویسون به استایگر پیشنهاد کرد که تمام مدت آدامس بجود. استایگر اول مخالفت کرد ولی بعد عاشق این کار شد. استایگر تعریف کرده است،” نورمن جویسون گفت به خاطر من برای یک روز امتحان کن و دیدم که با ریتم آدامس جویدنم، تند، آهسته، میتوانستم به تماشاگران بگویم که شخصیت من چه فکر و احساسی میکرد. اگر هیجان زده بود، تندتر میجوید و اگر شوک شده بود، جویدناش متوقف میشد.”
در اوایل، پواتیه پرتنش و عصبی بود چون احساس میکرد که استایگر در ایفای نقش کلانتر دارد زیادی غلو میکند ولی جویسون به او گفت، “سیدنی، نگران راد نباش. من همیشه چند برداشت میگیرم. تو بازی خودت را بکن و در تدوین، ما همه چیز را درست خواهیم کرد.” کم کم پواتیه شیفتۀ تکنیک استایگر شد. در پانزده سال بازیگری تا به حال با هنرپیشهای مانند استایگر همبازی نشده بود. پواتیه گفته است، ” طرز برخورد او با نقش برایم شگفتانگیز بود. چه داشتیم فیلم میگرفتیم چه نه، او در شخصیت کلانتر جنوبی باقی میماند. من از شور و حدّت درگیری او با نقش حیرتزده شده بودم. در طی ساختن فیلم، احساس کردم که تازه دارم کشف میکنم که بازیگری واقعآ یعنی چی.” پواتیه کاملآ به جویسون اعتماد کرده بود و وقتی که جویسون خواست تا برای فیلمبرداری صحنۀ کشتزار پنبه به ایالت جنوبی تنسی بروند، پواتیه موافقت کرد. جویسون بعد از اینکه پواتیه، قضیۀ تعقیباش توسط اعضای کوکلوسکلان را برایش تعریف کرد، تصمیم گرفت که چنین صحنهای در فیلم بگذارد. به پواتیه هم قول داد که برای صحنۀ کشتزار بدون خبردادن به نشریات و با عدهای محافظ خواهند رفت و به محض اتمام فیلمبرداری برخواهند گشت. جویسون، چهار هنرپیشهای را که برای صحنه احتیاج بودند به هتل “هالیدی این”، که تنها هتلی در ایالت تنسی بود که مهمانان سیاه پوست را میپذیرفت برد. به گفتۀ جویسون، “تا خبردار شدند که ما داریم فیلمی دربارۀ یک کارآگاه سیاهپوست میسازیم و سیدنی پواتیه را با کت و شلوار دیدند، مردم شهر ناراحت شدند و تمام شب وانتهای پر از آدمهای مست، دور و بر هتل میچرخیدند.” به گفتۀ راد استایگر، “سیدنی خیلی نگران و عصبی بود. رستوران که میرفتیم چیزی نمیگفتند ولی بشقاب را میانداختند جلوی سیدنی و او به من گفت که شبها با طپانچهای زیر بالشاش میخوابد.” یکی از صحنههای کلیدی فیلمها آنجا ساخته شد. یک پیشخدمت پیر سیاه پوست، گیلسپی و تیبز را به داخل گلخانۀ مرد ثروتمند نژادپرستی به نام آقای اندیکات (با بازی لَری گیتز، هنرپیشۀ نیویورکی تلویزیون) هدایت میکند. وفتیکه تیبز به اندیکات میفهماند که او یکی از مظنونان است، اندیکات به سوی او میرود و یک سیلی به او میزند. تیبز هم فورآ سیلی را محکمتر برمیگرداند. جویسون به پواتیه گفت که نترسد و واقعآ سیلی بزند. لَری گیتز هم بینظیر بود و به پواتیه گفت که نگران نباشد و هرچقدر محکم خواست سیلی بزند. نقش پیشخدمت را جستر هریسون بازی میکرد که پدربزرگ و مادربزرگش قبلا بَرده بودند و خودش هم بارها مورد توهین قرار گرفته و آزار دیده بود. او گفت که تمام دوران حرفهایاش منتظر صحنهای بود که یک سیاهپوست این چنین جواب توهین یک سفیدپوست را بدهد. تهیهکنندگان ترتیب نمایش آزمایشی فیلم را در سن فرانسیسکو که شهر لیبرالی بود دادند. در صحنهای که راد استایگر به سیدنی پواتیه میگوید، “در فیلادلفیا چه کار میکنی که اینقدر پول در میآوری؟” و پواتیه میگوید، “من افسر پلیس هستم.” جمعیت خندیدند و پایکوبی کردند. جویسون نگران شد و به اشبی گفت که “خدای من، چه کار کردهایم؟ به جای درام، کمدی ساختهایم.” اشبی به او گفت که عکسالعمل جمعیت از روی دوست داشتن فیلم بود نه خنده دار بودناش.
در ماه سپتامبر «در گرمای شب» و «تقدیم با عشق» به ترتیب شماره یک و دو در لیست پرفروشترین فیلمهای سینمای آمریکا بودند. «در گرمای شب» نامزد هفت اسکار شد. مراسم اسکار آن سال به خاطر قتل مارتین لوترکینگ چند روز به تعویق افتاد و به بعد از مراسم تشییع جنازۀ لوترکینگ موکول شد. «در گرمای شب» برندۀ پنج اسکار شد از جمله بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه، بهترین تدوین و بهترین هنرپیشۀ مرد. هنگامی که راد استایگر جایزهاش را دریافت کرد، پس از سپاسگزاری از “سیدنی پواتیه، برای مسرت از دوستیاش که به من دانش و فهم تبعیض را یاد داد و به بازیگریام کمک کرد”، جملۀ معروف مارتین لوترکینگ را تکرار کرد: “ما غلبه خواهیم کرد”. روز یعد از گرفتن اسکار، راد استایگر دستمزدش را از صد هزار دلار به هفتصد و پنجاه هزار دلار افزایش داد
منبع: ترجمه و اقتباس از کتابهای «صحنههایی از یک انقلاب» نوشتۀ مارک هریس و «تاریخچۀ سری جوایز اسکار» نوشتۀ آنتونی هولدن