سنتز میان افراط و اخلاق
امیرحسین بهروز
در سال 2010 فیلمی از صربستان بیرون آمد که نام این کشور را بر پیشانیاش حکشده میدید: «یک فیلم صربستانی». عنوان فیلم، بهوضوح خاستگاه جغرافیاییاش را فریاد میزد؛ امّا پس از دیده شدن، لزومِ توجه به این خاستگاه به مراحل بعدیِ تحلیل کشیده شد. ساختهی سرجان اسپاسویچ در همان دیدارهای نخست، بحثهای متفاوتی را حول خودش میدید. بر اساس منابع مختلف که ارقام متفاوتی را بازگو میکردند، نمایش این فیلم در بیش از چهل کشور ممنوع شد. «یک فیلم صربستانی» به یکی از بحثبرانگیزترین، خشنترین و منزجرکنندهترین فیلمهای معاصر تبدیل شد؛ تا جایی که آن را تنها با نمونههایی همچون «سالو یا 120 روز در سودوم» (پیر پائولو پازولینی، 1975) و «کانیبال هولوکاست» (روجرو دئوداتو، 1980) مقایسه میکردند. در سال 2021، استفان بیرو مستندی ساخت با عنوان «یک مستند صربستانی» که علاوه بر اینکه به برخی از صحنههای خشن فیلم میپرداخت، اشاراتی هم داشت به نظارت و دیدگاههای متفاوتی که از زمان انتشار فیلم تا اکنون دربارهی آن شکل گرفته است. ریشهی اِشکال امّا خودش را در همان جملات ابتداییِ نگارنده عیان میکند. در تحلیلهایی که حول این فیلم بهوجود آمد، عمدتاً به خاستگاه جغرافیایی و اینکه اساساً چرا این فیلم چنین عنوانی دارد، پرداخته نشد. تمام تحلیلها حول خشونت افسارگسیختهی فیلم میگشت، حال آنکه این فرم از سینما با دوزی کمتر در رگهای این روزهای سینمای صربستان جریان دارد و با سینمای انسانی و ملایمی که در مقابل آن شکل میگیرد، سنتزی را از این گرایش دوگانه بهدست میدهد که ما در ادامه قصد تحلیلاش را داریم.
سینمای افراطگرا بهمثابهی تز
یک سال پیش از «یک فیلم صربستانی»، فیلم «زندگی و مرگ یک باند پورن» در سال 2009 به کارگردانی ملادن جورجویچ اکران شد. فیلم در مورد یک کارگردان است که بعد از اینکه در رابطه با سبک شخصی فیلمسازیاش شکست میخورد با کارگردان سازندهی فیلمهای پورن آشنا میشود و تلاش میکند تا از این مسیر تجربهگراییهای خود را به مرحلهی اجرا درآورد. ساختهی جورجویچ علیرغم کیفیت کمبضاعتی که ارائه میدهد، حرفهای جالبی برای گفتن دارد. این فیلم بهوضوح از چند طریق بر «یک فیلم صربستانی» تأثیر گذاشته است. نخست، تم فیلم است و بحث آثار پورنوگرافی در صربستان. دوم، فرم روایی هر دو فیلم است که به شکل خودبازتابنده، خودِ ساخته شدنِ این مدل از فیلمها را به سوژهی اصلیِ خود تبدیل میکنند و از پسِ آن، نگاه انتقادیِ سازندگانشان را بازتاب میدهند. سوم، مسئله ژانر است. اصرار هر دو فیلم بر این است که در قالب ژانر وحشت حرفشان را بزنند. چهارم، لزوم توجه به تنانگی است و گوشهی چشم داشتن به جریان سینمای افراطگرای نوین فرانسه (NFE).
بر اساس همین اِلِمانهای مشابهی که میان این دو فیلم برشمرده شد، سینمای صربستان به پیش رفت. در همان سال 2010، استیون فیلیپووچ با ساختن «پوست انداختن» سویهی جدیدی را نسبت به روال قبل نمایان کرد. به عبارت دیگر او به رویکردهای پیشین، توجه به فیلمهای موسوم به «سن بلوغ» (coming of age) را، آنهم با سبکوسیاق بومی، اضافه کرد. از طرفی دیگر به نظر میرسد که این فیلم با نگاهی به فیلم آمریکایی «معتقد» محصول سال 2001 و به کارگردانیِ هنری بین که جایزهی ساندنس را هم اذعان خود کرد، ساخته شده است؛ با این تفاوت که نگاه محتاط نمونهی آمریکایی را به وسیلهی شدت بخشیدن به امر خشونت بسط میدهد.
با اضافه شدن بحث فیلمهای سن بلوغ و بهطور کلی فیلمهایی که نوجوانان و جوانان و دغدغههایشان را به نمایش میگذارند، فیلمهای بیپروایی چون «کلیپ» (مایا میلوش، 2012) و «پاناما» (پاوله ووکوویچ، 2015) عرض اندام کردند. هر دو فیلم نگاه خود را به بلوغ جنسی متمرکز میکنند. بخش اعظمی از هر دو فیلم – بهویژه فیلم نخست – به نمایشِ روابط جنسی میگذرد. با این وجود این دو فیلم نیز برایمان سوغاتی دارند و به نکات گذشته، نکتهای اضافه میکنند. این نکته بحث شبکههای مجازی است و تصویر وانمودهای که از جسم انسان خلق میکنند. جسمی که آنقدر جلوی چشم میآید که همچون پردهای روحِ حقیقیِ انسانی را از نظرها محو میکند.
این مدل از سینمای افراطگرای صربستانی تنها به همین فیلمهای خاص ختم نمیشود. رگههایی از این رویکرد را در فیلمهایی که در ظاهر آرام و غیرجنجالی هستند نیز میتوان یافت. گوران رادووانوویچ اگرچه در فیلم «تحت محاصره» (2015) دو پسربچهی فیلم را به دوست تبدیل میکند، امّا پیش از آن به دستِ کودکِ مسلماناش اسلحه میدهد. اسلحهای که در جایگاه یک اسباب بازی، چیزی نمانده بود که کودک دیگر را به کشتن دهد. فیلم به عبارتی منازعهی اعتقادی در یکی از روستاهای آلبانی را به جدال کودکانهی دو کودک تقلیل میدهد، تا در نهایت به پایانی احساسبرانگیز برسد. در سینمای صربستان، حتی مدل فیلمهای جنگی هم متفاوت است. از میان تمام فیلمهای کشورهای اروپایی که به جنگ جهانی دوم پرداختهاند، هیچ فیلمی در قرن معاصر این چنین بر سبعیت و ددمنشی پافشاری نمیکند که فیلم «دارا از یاسنوواچ» (پردراگ آنتونیهویچ، 2020) کرده است. فیلم بر صحنههای کشتوکشتار و کودکآزاریها تأکید میکند و شکی در نمایش خشونت به خود راه نمیدهد. در اینجا حتّی فیلمسازی چون امیر کوستوریتسا را هم نباید از نظر دور بداریم. فیلمسازی که ممکن است کارناوالیسمِ شورانگیزش توجهمان را بیش از هر چیز به خود جلب کند، امّا مایی که سینمای صربستان را از نظر گذراندهایم دیگر میدانیم که باید به کشتوکشتارهای طنازانهی کوستوریتسا هم توجه ویژه کرد و به نیّاتاش مشکوک شد. به نظر میرسد لحظات سرشار از موسیقی و رقص توأم با چاشنی کمدی در سینمای کوستوریتسا، بیش از هر چیز نقش یک تنفس جهت آماده شدن برای مواجه شدن با واقعیتهای تلخ را دارند؛ واقعیتهایی آغشته به جنگ و خون. تمام اینها در فیلمهای معاصر او قابل رصدند؛ از «زندگی یک معجزه است» (2004) بگیرید تا «این را به من قول بده» (2007) و «روی راه شیری» (2016). در آخرِ این بخش، جا دارد تا از میلوش آورامووچ هم یاد کنیم که با دو فیلم «باد جنوبی» (2018) و «باد جنوبی 2: سرعت دادن» (2021)، موارد یاد شده در ارتباط با سینمای صربستان را به حیطهی ژانر جنایی آورد.
سینمای اخلاقگرا و انسانی بهمثابهی آنتیتز
در مقابل سینمای بیپروا و جنجالی، درامهای آرامی هم در صربستان یافت میشوند که شرایط را تعدیل میکنند. بهطور مشخص در اینجا میتوان از دو فیلمساز یاد کرد. دو فیلمسازی که روند کاری مشخصی دارند و مسیر و هدفشان واضح است. نخست، سرجان گلوبوویچ که با سه فیلم مهماش، خود را در سطح جهان مطرح کرده است. فیلمهای او تماماً مبتنی بر درامهای اخلاقی هستند. «تله» (2007) این مضمون را بیان میکند که پدر و مادر برای نجات جان فرزندشان حاضرند تا کجا پیش بروند. پیشرفتنی که از بدِ روزگار پدر را از یک چاه به چاهِ عمیقتری میاندازد تا جایی که دیگر او راهی را پیش پای خود نمیبینید، جز اینکه خود را به شکلی غیرمستقیم هلاک سازد. «دایره» (2013) با حادثهی مرکزیای که در جایگاه گرهافکنی داستان قرار میدهد، فستیوالی از انتخابهای اخلاقی را پیش روی شخصیتهاشاش میگذارد. «پدر» (2020) دربارهی این است که یک مرد فقیر که همسرش دست به خودسوزی زده و حق حضانت فرزنداناش را نیز از او گرفتهاند، تا چه حد صلابت و توان دارد که بتواند با تمام سختیهایی در مقابلاش قرار دارند، بجنگد و از حق خود و خانوادهاش در مقابل ظلم دفاع کند. این فیلم در بخشی که پدر، سرانجام یکی از مسئولین دولتی را ملاقات میکند، نظری به همان بحث رسانهها و شبکههای مجازی که پیشتر به آن اشاره شد، دارد.
نفر دوم یک مستندساز است که شهرتِ جهانی او هم کم نیست. میلا تورایلیچ با دو مستندِ خوب پذیرای ما برای ورود به سویهی جذاب سینمای صربستان است. مستند «سینمای کمونیستی» محصول سال 2010، تاریخ سینمای یوگسلاوی را از بعد از جنگ جهانی دوم تا پیش از فروپاشی بررسی میکند. تورایلیچ بهطور مفصل به رهبر آن دوران یوگسلاوی، یعنی تیتو، تأثیرش بر سینمای آن دوران کشور و کمپانی فیلمسازی آوالا میپردازد؛ تیتویی که خود، یک سینهفیلِ جدی بود و فردی را استخدام کرده بود که در خانهاش و برایاش به شکل مداوم فیلم پخش کند. تورایلیچ در مستند بعدیِ خود، خانوادهاش را میکاود و ناگفتههای مادرش را از اعتراضات و انقلاب منتقل میکند. مستندی با عنوان «سوی دیگر همهچیز» (2017). مستندی که زندگی مادرِ تورایلیچ را از دوران کودکی تا به امروز از زبان خودش بازگو میکند؛ از خانهای که بهاجبار توسط دولت کمونیست بین چند خانواده تقسیم شد تا مبارزات و مقابله با سختیها.
مؤخره
یکی از نکات جالب توجه این است که تهیهکنندهی دو فیلم «زندگی و مرگ یک باند پورن» و «کلیپ»، سرجان گلوبوویچ است. یعنی فیلمسازِ بخش آنتیتز، روی فیلمهای تز سرمایهگذاری کرده است! این نکته نشان میدهد که این دو جریان مجزا، در عین افتراق، با یکدیگر همگراییهایی هم دارند. همگراییهایی که در نهایت سینمای کشور صربستان را شکل داده و آن را قوام میبخشد.