محمد سعید خزایی
طنز مینیمال سروش صحت دوستداشتنی است؛ زیرا بسیاری از موقعیتهای خندهدار آثار او حتی در فرم عامهپسندانهاش در سریالهای تلویزیونی مانند «لیسانسهها» رگههایی از روشنفکری و نگاهی انسانشناسانه را در خود جای دادهاند. «جهان با من برقص» در طرح مسئله مورد بحثاش صراحت بسیار بیشتری نسبت به کارهای اخیر صحت دارد و به واسطهی نبود محدودیتهای صدا و سیما او توانسته از لحاظ بصری کمی بار فراواقعگرایی به فیلم بیفزاید و صحنههایی جذاب، چشمنواز و متناسب با داستان خلق کند.
«جهان با من برقص» یک دهنکجی به مرگ و یک شوخی سنجیده، اما نهچندان خندهدار با زندگی است که هرچه روبه انتها میگذارد رگههای واقعبینی آن بیشتر میشود و فیلمساز پس از ترسیم پوچی جهان از نگاه خودش، با جدیت بیشتری زندگی و تعصبات کورکورانه را دست میاندازد. همان تابلوی «شام آخر» حاضر در انتهای فیلم کافیست تا بدانیم صحت چگونه قصد دارد مرگ و زوال را سادهسازی کند و علیرغم صحبت از سختیهای دل کندن از زندگی، آن را همانند پارهای از فیلمسازان میانسال، چندان تاریک و تلخ نشان نمیدهد. جهان (علی مصفا) با لباسی قرمز و در قامتی مسیحگونه در وسط میز قرار گرفته و هر یک از شخصیتها متناسب با نقشهایشان در داستان ژست خاصی به خود گرفتهاند. اما این وسط یک گاو هم حضور دارد که توازن قاب را برهم میزند و حالتی هجوآمیز به آن میبخشد. لوئیس بونوئل نیز در فیلم قابل ستایش «ویریدیانا» از تابلوی «شام آخر» برای بیان مفاهیم مد نظرش استفاده کرده بود. در آنجا مسئله لمپنیسم قشر کم برخوردار است و برخوردی جدی و تاریک را در اجرا شاهد هستیم، اما در «جهان با من برقص» چنین نیست و فیلم سعی دارد با نگاهی سادهگرایانه، انسانها را به گذشتن از ناراحتیها و برخورد منطقیتر با مشکلات دعوت کند. مشکل اصلی نخستین فیلم صحت در مسند کارگردان از پافشاری بیش از اندازهی اثر بر فروکاستن زندگی کردن به زنده بودن نشات میگیرد. «جهان با من برقص» از یک جایی به بعد در پی ساده کردن زندگی نیست، بلکه در پی سطحی کردن آن است که این رویکرد چندان -چندان نه، به هیچوجه- قابل پذیرش نیست.
بافت جمعیتی «جهان با من برقص» میانسالها هستند و در این بین یک یا دو جوان هم به چشم میخورند. جهان و دوستانش تقریبا خالی از آمال و انگیزهاند و نمیتوان خیلی دربارهی مرگ یا زندگی چنین افرادی بحث کرد. درحالی که صحت میتوانست با انتخاب درستتر بازه سنی شخصیتهایش، چالش بیشتری به داستان اضافه کند و نگاههای سازشکارانهاش را بهتر با جوانان در میان بگذارد؛ افرادی که در قیاس با مردی در آستانهی مرگ و همراهان نسبتاً شکست خوردهاش بیشتر نیازمند توصیههایی در باب ساده زندگی کردن هستند. در سکانسی از فیلم احسان (جواد عزتی) به دوستش حمید (سیاوش چراغیپور) میگوید از این موضوع که همسرش او را صرفا به خاطر پول و ماشینش دوست دارد، ناراحت نیست؟ حمید در پاسخ میگوید: «پس برای قد نیممتری و کلهی کچل و شکمم باهام باشه؟ اون بنز هم منم. خونهی ولنجک هم منم. اون باغ طالقون هم منم. من اینهام. بدون اینها من چیام؟» آیا این پاسخ درستی برای پرسش احسان است؟ قطعا خیر؛ زیرا نخست اینکه همسر او، ناهید (هانیه توسلی) به راستی هیچ صفت دوستداشتنی ندارد و نمیفهمیم این مرد پا به سن گذاشته چرا عاشق چنین دختر جوان و ابلهی شده است. دوم اینکه آیا ملاک و میزان انسانیت و احساساتی همچون دوستداشتن، تنها مال و اموال است؟ خیر. «جهان با من برقص» مسئلهاش «زندگی کردن و پویایی» نیست، شاید دغدغهی فیلم حتی انسانیت و سادهزیستی هم نباشد، بلکه مهمترین موضوع مورد بحث آن «زنده بودن به هر قیمتی» است. اگر روزی حمید ماشین یا کارخانهاش را از دست بدهد، آیا همسرش لحظهای با او ادامه خواهد داد؟ قطعاً نه. پس چرا فیلم روابط مادی و خارج از چارچوب انسانی، عقلانی، احساسی و حتی سازنده را تایید میکند؟ و چرا شخصتی همچون احسان که در سراسر فیلم از جگر سوخته و عشق از دسترفتهاش ناله میکند، در صحنهی اشاره شده در بالا، حرفهای خلاف باورش را با بوسیدن سر حمید تایید میکند؟
شخصیتهای فیلم گاهی متناقض میشوند و اعمال آنها سنخیت چندانی با وجودشان ندارد. دختر جوان جهان(شیوا بلوچی) با توجه به جو خانوادگی و آنچه در فیلم میبینیم چرا عاشق شایان(مهیار پوربابایی) شده است؟ این پسر جوان چه ویژگی دوستداشتنی دارد و از آن مهمتر، چرا جهان برخلاف شخصیت قدرتمندی که ارائه میدهد، آنقدر در نقش یک پدر، متزلزل و گیج است؟ متاسفانه اغلب شخصیتهای داستان باورپذیر نیستند و در رأس آنها شایان و ناهید قرار دارند که نه میتوانند خنده به لبمان بیاورند و نه کوچکترین ربطی به بحثهای فلسفی و معناشناختی فیلم دارند. بهترین شخصیت اثر همان جهانگیر است که بخش عمدهای از قدرت و جذابیت آن به اجرای فوقالعاده علی مصفا و چهره و کلام آرام او بازمیگردد که میتواند در هجوهای اجتماعی اثر کمک حال فیلمنامهی صحت باشد. مثلا در صحنهی خودکشی ناموفق او، در میزانسن بسیار دقیق کار، این بازی مصفاست که رنگ و بوی جذابی به حرکت عبث شخصیت جهان میبخشد. یک مرد در حال مرگ، قصد دارد خودکشی کند. اما پیش از آن در مقابل دیدگان یک الاغ (که در فیلم اسمش خر است!) خودکشی ناموفقی دارد و این نما پیوند میخورد به یک صحنهی بسیار زیبا از اجرای یک گروه موسیقی با شعری در باب مزمت ورزش کردن و تشویق به تقلب! هرچه فیلم در شخصیتپردازی و ارائه صحیح و قابل پذیرش مسائل هستیشناسانه خود ناتوان است، به راستی صحت در خلق چنین صحنههای عبث و خندهداری موفق بوده است.
برخی از رفتارهای قابل لمس و مطابق با دنیای امروز شخصیتها دوستداشتنی هستند. مثلا آسا به خاطر مرگ پدرش چندان غمگین نیست، اما ترس از دست دادن دوستپسر عجیب و نچسباش میتواند او را وادار به خودکشی –یا حداقل تظاهر به آن- کند. این نکته در کنار چند سکانس چشمنواز، بازی کم نقص علی مصفا و نمادپردازیهای خاص فیلم، «جهان با من برقص» را در برخی لحظات به اثری قابل ستایش تبدیل میکند. مثلا فیلمساز بهجای نشان دادن جوی آب برای گذر عمر، از یک اتوبوس قرمز به عنوان نماد سپری شدن روزهای زندگی استفاده میکند که کاملا متناسب با اتمسفر اثر است. اما پیام مد نظر صحت باعث میشود با فیلمی مواجه شویم که در مجموع اصلاحطلب و سازنده نیست و حتی میتواند مخرب باشد؛ زیرا فروکاستن زندگی به زنده بودن و خشکاندن ریشهی بلندپروازیها به هیچوجه توصیههای قابل قبولی نیستند. شخصیتهای فیلم هم جای کار دارند و تناقضهای آنها به کیفیت کلی اثر لطمه وارد کرده است.