«سیمای بانویی در آتش» ساخته سلین سیاما، فیلمِ ساکت و خلوتی است. فیلم، با صفحههایی سفید و با کشیدهشدنِ زغال بر روی کاغذ و صدایی دلچسب و جذاب شروع میشود. دستهایی در کارند تا سیمای زنی را بهروی کاغذ بیاورند. سیمای بانویی که سیمای زنی دیگر پیشترها به آتشاش کشیدهبوده و حالا آن سیما را در آتشی افروخته بهتصویر درآوردهاست.
داستانِ «اورفئوس و اوریدیس»، نقشِ کلیدیای در فیلم ایفا میکند؛ همانگونه که در صحنهای از فیلم، سه دختر نشستهاند دورِ میزِ آشپزخانه و دارند از روی کتاب این داستان را میخوانند. داستانِ «اورفئوس و اوریدیس»، حکایتِ رفتنِ اورفئوس به جهانِ زیرین برای بازگرداندنِ اوریدیس به دنیای زندههاست. دخترها دربارهی لحظهی آخرِ داستان بحث میکنند. اینکه چرا اورفئوس، قبل از خارجشدنِ کامل از دنیای زیرین، برای دیدنِ اوریدیس روی برمیگردانَد؟ در فیلم هم درواقع ماریان انگار به دنیای زیرین آمدهاست برای بُردنِ هلوئیز (خواهرِ هلوئیز خودکشی کردهاست و بیمِ این میرود که او هم خودکشی کند). او عاشقِ هلوئیز میشود و برای بردنِ او از دنیای زیرین اقدام میکند و این کار را با کشیدنِ پرترهای از او انجام میدهد (و این هنرِ نقاشیکشیدن متناظر میشود با هنرِ نوازندگیِ اورفئوس). پرترهای که در حکمِ اجازه و آمادگیِ هلوئیز برای ازدواج است و البته که عشقِ سوفی به هلوئیز را هم بر جریدهای ثبت و ماندگار میکند.
هلوئیز، هنگامِ خارجشدنِ ماریان از خانه، وقتی که کارش تمام شده و باید برود، از پشتسر او را صدا میزند و میگوید: «برگرد». و این دقیقاً همان چیزی است که در ماجرای «اورفئوس و اوریدیس» اتفاق میافتد و قرینهای بسیار هوشمندانه به بحثی است که دخترها در آشپزخانه میکردند. اینکه چرا در لحظهی پایان، اورفئوس برمیگردد. آیا انتخاباش عاقلانه یا عاشقانه بوده یا شاعرانه و یا هیچکدام؟ ــ آیا صرفاً به این دلیل بوده که اوریدیس از او خواستهاست؟ این میزانابیم (که در صحنهی گالریِ نقاشی هم اتفاق میافتد و یکی از نقاشیها مربوط به اورفئوس است و لحظهی جداییِ او از اوریدیس) یکی از بارزترین و زیباترین ویژگیهای فیلمِ سلین سیاما است.
«سیمای بانویی در آتش»، در کارگردانی هم حرفهای زیادی برای گفتن دارد و میزانسنهای دریادماندنیای خلق میکند: در یکی از صحنه ها، فیلمساز یکیبودنِ ماریان و هلوئیز را در میزانسنی که یادآورِ میزانسنهای اینگمار برگمان در «پرسونا» است، محقق میکند و به این شکل پیشبینیای از عشقِ یکیکنندهی آنها صورت میدهد. در این میزانسن، قرارگرفتنِ صورتهای هلوئیز و ماریان بهگونهای است که همدیگر را کامل میکنند و انگار یک چهرهی کامل و جدید را میسازند.
در صحنه ای دیگر از فیلم، دخترِ خدمتکار برای سقطِ جنین به خانهی یکی از همسایهها رفتهاست. شیطنتِ میزانسن این صحنه در اینجاست که همزمان با سقطِ جنین و درواقع ازبینرفتنِ یک کودک، دخترِ خدمتکار دارد با کودکی دیگر بازی میکند تا درد و رنجش را از یاد ببرد و این پارادوکسِ طراحیشده در صحنه باعث میشود تا ظرفیتِ این سکانس بسیار افزایش پیدا کند.
در صحنه ای دیگر نیز ماریان قرار است خودش را برای هلوئیز نقاشی کند. در یک میزانسنِ شاهکار، عملِ نقاشی با عملِ جنسی یکی میشود و ابعادِ کارِ نقاشیِ سوفی گسترش مییابد. درواقع این عمل از نقاشیکشیدنِ صرف فراتر میرود و به مرحلهی والای عشقبازی میرسد. اینگونه راحتتر میتوان فهمید ارزشِ آن نقاشی چرا برای هلوئیز بالاست و چرا در آن نقاشیِ همراه با بچهاش، همچنان با دستش صفحهی بیستوهشت را باز نگه داشتهاست.
فیلمِ سلین سیاما، فیلم خلوتی است و این خلوتی هم در میزانسن قابلمشاهده است و هم در فیلمنامه. مهمترین ویژگیِ فیلم به نظر من همین است؛ این خلوتبودن فیلمنامهای با شخصیتها، دیالوگها و کنشهای کم و میزانسنی با آرامشِ دوربین، طراحیصحنهی خلوت و کمجزئیات و بدونِ پیچیدگیهای فیلمهای هنری در حرکاتِ دوربین و همراه با میزانسنهایی طبیعتاً خلوت. همین خلوتبودن فیلم را واجدِ کیفیتِ حسّیِ قویای میکند. در بسترِ حضورِ طبیعت و دریا و حضورِ پرقدرتِ صدای آنها، در کنارِ قدمزدنهای روزانه و نگاههای ساده و پنهانیای که بینِ کاراکترها ردّوبدل میشود، راحتتر و سادهتر میتوان به عشقی پی بُرد که بینِ آنها بهوجود میآید. این سادگی زمانی به اوج میرسد که طراحِ صحنه حتی لباسهای شخصیتها را هم به سادهترین شکل در نظر میگیرد. او لباسهایی تکرنگ را به تنِ کاراکترها میپوشاند و به این صورت هرکدام را با یک رنگ به ذهنِ مخاطب میسپارد. «سیمای بانویی در آتش» دربارهی زندگی و عشقِ یک نقاش است و بنا بر همین، با نقاشی پیوندِ زیادی دارد و میتوان این پیوند را در بسیاری از پلانهای فیلم که کیفیتی نقاشیگونه دارند مشاهده کرد. پیوندی که استادانه بینِ فرم و یکی از محورهای فرعیِ مضمون برقرار شدهاست. صحنههای شبِ فیلم، که فقط با یک شمع نورپردازی شدهاند، یادآورِ پلانهای ماهرانهی «بری لیندون»اند.