آندوسکپی روی نوار لذت/ درباره «خوراک دل‌پیچه»، ساخته پیتر استریکلند

محمدعلی افتخاری

جان استیونز یک بنگاه تولید غذای‌های صوتی را اداره می‌کند. او فراخوانی داده که گروه‌های نمایشی مختلف را جذب کند و در میان گروه‌هایی که متقاضی ورود به خانه استیونز بوده‌اند، اِل و دو بازیگر جوانش انتخاب شده‌اند. ماجرای فیلم از نگاه استونز تعریف می‌شود. او به عنوان دستیار استیونز در بنگاه کار می‌کند و کارش ثبت گزارش روزانه است. استونز بیماری گوارشی کلافه کننده‌ای دارد و شب و روز گرفتار نفخ معده و بوی بد دهان است. دکتر گلاک یکی از ناظران بنگاه نمایشی است که مداوای استونز را به عهده دارد و بیماری او را بهانه‌ای قرار داده که بیشتر کلافه‌اش کند. نزاع اصلی میان اِل و بنگاه نمایش است که پوسته ظاهری قصه را ساخته و در دل وقایع دیگر گسترش می‌دهد. هر چند اِل و بازیگرانش کار روزانه بنگاه را به خوبی پیش می‌برند و پرفورمنس آنها به همراه زبردستی بیلی در ترکیب صداها، باعث خلق خوراکی ویژه می‌شود، اما اِل سال‌ها بازیگرانش را به خواسته خود کنترل کرده و چون حالا در بنگاه نمایشی استیونز باید گوش به فرمان استراکچر دیگری باشد، پس شعله‌های خاموش خشم در رابطه اِل و استیونز دیده می‌شود که هر لحظه ممکن است فوران کند. فارغ از معرکه‌ای که آدم‌های داخل خانه یرما را به جان هم انداخته، یکی از گروه‌های بازنده که اجازه ورود به خانه را نداشته‌اند نیز در پی انتقام و خون ریزی به مهمانان استوینز حمله می‌کنند.

 به طور کلی آنچه از جهان داستان «خوراک دلپیچه» به دست می‌آید دو خط روایی موازی است که با هم پیش می‌روند تا سویه‌های فمینستی روایت را تقویت کنند. اِل در اولین شب‌نشینی گروه‌اش با اهالی خانه استیونز فرصتی پیدا می‌کند که سخنرانی کند. او سخنرانی‌اش را تبدیل می‌کند به یک معرفی ساده از کتاب آشپزی مادرش؛ کتابی با نام «کلاس آشپزی اِدنا» که شرح دستور‌های آشپزی و شیوه‌های به دست آوردن رضایت مردها در جریان پخت و آماده‌سازی غذاست. وقتی اِل با لحنی کنایه‌آمیز تنفر خود از آشپزخانه و تحمل اسیری برای لذت مردان گرسنه را بیان می‌کند، دکتر گلاک پای یک مشاجره بی‌پایان میان مردان و زنان را به میز شام می‌کشاند. این یکی از لحظه‌هایی است که پیوند میان دو خط موازی داستان فیلم صورت می‌گیرد و طراحی هنری پیتر استریکلند را به حرکت در مسیر ایده‌یابی و گسترش تاویل‌پذیری نزدیک می‌کند. استریکلند تلاش می‌کند فرایند پخت غذای صوتی را در شکل یک ابداع تازه برای نفی لذت صورت‌بندی کند تا از این طریق خانه استیونز و بخش‌های مختلف پرفورمنس گروه نمایشی را ماهیتی انتقادی ببخشد. وضعیت نمایشی استونز با نفخ معده و گرفتاری خنده آورش، موقعیت مناسبی برای رشد و گسترش ایده هنری استریکلند دست و پا می‌کند. در واقع آنچه که به عنوان داستان‌های موازی از آن یاد شد، با حضور استونز در مکان‌های مختلف و نقش‌پذیری او به عنوان راوی محقق می‌شود.

  تصور کنید که یک زن بعد از عمری آشپزی کردن حالا تصمیم می‌گیرد امپراطوری شوهرش را به لرزه درآورد. تکرار اتفاقات روزانه و بودن در جریان کارهایی که بیشتر به برآورده کردن حاجت مرد منجر می‌شود، زندان خانگی زیبایی را برای زن درست کرده که در ظاهر هیچ شباهتی به یک اردوگاه کار اجباری ندارد، اما در واقعیت روح و جان زن در بند فرمان‌های شادخوارانه مرد رنج می‌کشد. گاهی مهمانانی به خانه سرک می‌کشند و ذوق و سلیقه هنرمندانه زنانه آشپز را تماشا می‌کنند. مهمانان طعم غذا را می‌چشند و رنگ‌های دلپذیر را به ذهن می‌سپارند. تماشای پختن و فرایند ایجاد لذت نیز به مرور دچار تکرار می‌شود. دیگر نه زن از آرایش سفره و تزیین غذا لذت می‌برد و نه مهمانان از تماشای نمایشی که پیش از این ذهن و شکم آنها را سیر می‌کرد. به تدریج شکل برگزاری نمایش تغییر می‌کند و همه چیز رنگ و رویی به خود می‌گیرد که گویی لحظه‌هایی از یک کابوس در حال شکل‌گیری است. هیچ نظمی در هیچ کدام از مراحل آشپزی دیده نمی‌شود و زنِ آشپز هر آنچه به او تحمیل شده است را به نیرویی عصیانی تبدیل می‌کند. به هر ترتیب ماهیت عمل آشپز و جایگاه شخصی او در آشپزخانه به کلی وارونه شده و از زنی فرمانبر به طراح چیره دست مجلس تماشا تغییر شکل می‌دهد. در «خوراک دلپیچه» این نافرمانی با قرار گرفتن بازیگران آزمایشی در پرفورمنس طراحی شده توسط بنگاه استیونز صورت می‌گیرد. تکه‌هایی از کارهای روزانه یک آشپز زن به صورت جداگانه اجرا می‌شود که گویی قرار است به یک نمایش طولانی تبدیل شود. استونز همان مردی است که در جریان ایده هنری پیتر استریکلند از قانون‌گذار به فرمانبر تغییر لباس می‌دهد و زمین بازی را برای قدرت پذیری اِل و استیونز آماده می‌کند. در اینجا آشپزِ حلقه به گوش با قرار گرفتن در بنگاه سرگرمی‌سازی که تحت کنترل برنامه نمایشی استیونز است، توان بازیابی نیروی خروشان خود را پیدا می‌کند و استونز را به وضعیتی می‌کشاند که حاصل فرایند نوین آشپزی زنان است. غذاها برای این پخته می‌شوند که وارد روده‌های خورنده غذا شوند. استمرار رفت و آمد مواد غذایی در روده‌ها چیزی شبیه به همان گردش تکراری روزها در آشپزخانه‌ی زن زندانی است. وقتی که سیستم گوارشی استونز با دستگاه عجیب دکتر گلاک آندوسکوپی می‌شود، اِل و بازیگرانش پرفورمنس ساده‌ای را اجرا می‌کنند. استونز روی صندلی نشسته و دکتر گلاک بالای سر او در حال آندوسکوپی است. ال، لامینا و بیلی در حال کتاب خواندن، گرد مرکز صحنه می‌چرخند. صحنه به شکلی است که تصویر ورود دوربین آندوسکوپی به معده استونز در مرکز یک دایره احساس می‌شود. اِل و گروهش چرخش مداومی دارند و همزمان دستورهای آشپزی را با صدای بلند مرور می‌کنند. آشپزهای این صحنه به شکلی دستورهای دیکته شده را میخوانند که گویی دانش آموزان یک مدرسه در حال حفظ کردن درس هایشان هستند. این سکانس از «خوراک دلپیچه» به روشنی در پی برآوردن خواسته‌های اِل است. پیش از این، او کتاب آشپزی مادرش را برای مهمانان خانه استیونز معرفی می‌کند و حالا نیروی شکست خورده‌ای را در مرکز صحنه به زانو درآورده و در بدترین موقعیت جسمی، مداوا می‌کند. این همان خوراکی است که در بنگاه نمایشی استیونز پخته می‌شود تا بر خلاف تصور مردان از پروسه آشپزی مرسوم، این بار خوراک‌های صوتی روده‌های آنها را درگیر نوسان کند.

  اگر چه استریکلند در صورتبندی ایده هنری‌اش خیلی زود دست خود را رو می‌کند و به شکلی خام‌دستانه پای نحله‌های فکری ضد زن را پیش می‌کشد، اما تقابل زندگی نمایشی پرفورمر‌های خانه استیونز با کنکاش فیلسوفان یونان در سده‌های پیش از میلاد بر سر رابطه آدمی و شادخواری، جنبه‌های فمینیستی فیلم «خوراک دلپیچه» را اصالتی نظری می‌بخشد و از رویکردی چندگانه و شوریده جدا می‌کند. ممکن است صراحت بیان این پارادایم در صحنه‌هایی که شخصیت‌ها از اسطوره‌های یونان سخن می‌گویند، دریافت تماشاگر را محدود کند، اما این صراحت بهتر از ایجاد ابهام در بیان هنری فیلمی است که از همان آغاز جنبش‌های فمینیست رادیکال را به بودن در مسیر اجرای یک پرفورمنس درباره روزگار آشپز و آشپزخانه دعوت می‌کند. از این رو سرگذشت شخصیت‌های «خوراک دلپیچه»، به ویژه زندگی و مرگ اِل، نیازی به پرده‌پوشی ندارد. نیرویی زنانه در بنگاه سرگرمی‌سازی اسیونز تلاش می‌کند روده‌های یک مرد یونانی را وادار به هضم غذایی صوتی کند. بعد از مرگ اِل، در پرفورمنس پایانی، روح و جسم اِل بازیابی شده و با کنایه به سرنوشت معنوی مسیح، خوراک ناچیزی از خون او آماده می‌شود. در اینجا گویی معجون مرگِ هراسناک یک زن مثل مواد مذاب به تندیس بی‌جان استونز وارد می‌شود تا رضایت او را از شادخواری ازلی در پی داشته باشد. با توجه به تکرار لحظه‌هایی مشابه این که تشریح بیشتر آن لذت تماشای فیلم را کم می‌کند، معرکه خانه استیونز بدون حضور اِل و گروهش ناقص است و هوشمندی جان استیونز در اداره گروه‌های نمایشی در پیوند مستقیم با آگاهی شخصیت اِل است که روایت قدرت‌پذیری زنان را به جایی دور از قواعد پیش‌بینی شده نمایشی می‌برد. حال باید دید که آیا این رسم تازه در ایده‌یابی و طراحی هنری، صراحت استریکلند را نمادین جلوه می‌دهد یا انتقادی؟ و آیا امکان این وجود دارد که روایت «خوراک دلپیچه» در مقابل ایدئولوژی یونانی به اختلالی ترسناک تبدیل شود؟

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

13 − eight =