گفتگو با مهناز محمدی کارگردان فیلم « پسر-مادر» در جشنواره فیلم تورنتو
امیر گنجوی
«پسر-مادر»، اولین فیلم بلند مهنار محمدی، مستند ساز شناختهشده سینمای ایران است. این فیلم که فیلمنامه آن را محمد رسولاف نوشته، زندگی پسر و مادری تنها را در ایران نشان میدهد که زندگی آنها بعد از ازدواج مادر، دچار تغییرات اساسی میشود. مهناز محمدی بیشتر از هر چیز، دردهای طبقات محروم جامعه را نشان داده و بیننده را با مشکلات یک زن مجرد بچه دار در جامعه ایران آشنا می کند. بازیهای خوب، سناریوی دقیق و کادربندیهای زیبای فیلم، توانایی محمدی را در کارگردانی نشان میدهد. این فیلم، تنها نماینده ایران در جشنواره بین المللی تورنتو بود که با استقبال خوب تماشاگران روبرو شد. بعد از نمایش فیلم در جشنواره فرصتی فراهم شد که با کارگردان آن پیرامون تولید فیلم مستقل در ایران، روند بازیگری، و سبک ویژه فیلم گفتگویی داشته باشم.
امیر گنجوی: ایده این فیلم که پسری ناشنوا در آسایشگاه باشد چطور به ذهن شما آمد. آیا بر اساس داستانی در صفحه حوادث روزنامهها بود یا ماجرا را از کسی شنیدید؟
مهناز محمدی: بر اساس آنچه در زندگیمان رخ میدهد شکل گرفت؛ شما به زندگی خودمان نگاه کنید آیا چنین موردهایی را نمیبینید؟ آیا مجبور نشدیم در زندگیمان به خاطر بزرگترها زودتر بزرگ شویم و مسئولیت بیشتری بپذیریم؟ آیا هیچ وقت اینطوری نبوده؟ حتما برای تکتک ما پیش آمده است. همیشه مجبور شدیم بر خلاف میلمان کاری انجام دهیم، کاری که از ما خواستهاند.
سبک فیلمسازی شما برای من جالب بود؛ در نیمی از فیلم فقط مادر حضور داشت بدون پسر و در قسمتی دیگر از فیلم پسر حضور داشت بدون مادر؛ لطفا در این باره بیشتر توضیح دهید.
این سوال را تقریبا همه میپرسند و حتی موقع ساخت فیلم تهیه کنندهها نیز میپرسیدند؛ بله من این فیلم را این گونه ساختهام. در قسمت اول فیلم ما زندگی مادر را روایت میکنیم بدون حضور بچه و آن پسر بچه غایب بزرگ فیلم است. آن پسر بچه هست ولی نیست و همه دارند برای او تصمیم میگیرند بدون این که خودش دخیل باشد، بخش دوم فیلم هم آن تصمیمی است که او را به جای دیگری میفرستد و سرنوشت دیگری را برایش رقم میزند، سرنوشتی که این بار خود مادر غایب بزرگِ آن است.
قصه من، قصه نسلی است که ما آنها را قربانی میکنیم؛ نسلی که با تن دادن به سنت و قبول آن سنت حاصلش تراژدی است. زندگی بچهای که دست خودش نیست ولی مجبور است وظیفهای که به گردنش انداخته شده و به او محول کردیم را انجام دهد. اول قصه پسر است که ما او را نمیبینیم، دومی هم حس مادری است که هست ولی نیست و تمام بار روانی این موضوع روی این بچه در غیاب مادر اتفاق میافتد و حالا این بچه هر کدام از ما میتوانیم باشیم و تا آخر عمر باید حول آن حفرهای که در بچگی در ما ایجاد شده بچرخیم.
و همینطور که در فیلم نشان داده بودید، زن، قربانی سیستمی است که در آن زندگی میکرد و در آن سیستم آن طور که من دیدم همه قربانی بودند و در واقع انسان خوب و بد وجود نداشت؛ همه قربانی شرایط اقتصادی بودند که به آنها تحمیل میشد؛ شرایط اقتصادی و اجتماعی. در این محیط بود که شما رابطه زن و مرد را تعریف کردید. پس شما مردسالاری را یک پدیده اجتماعی تلقی میکنید؟
قطعاً خیلی از مردها حامل مردسالاری هستند بیآنکه خودشان بدانند. کاظم حتما دلش میخواهد زندگی بهتری برای خانوادهاش فراهم کند، حتی برای آن بچه، دائما به او وعده میدهد و میگوید صبر کن. آن سیستم است که آنها را وادار میکند این گونه با همدیگر برخورد کنند و این مردسالاری نهادینهتر از این حرفها است و در ساختار ما وجود دارد و ما هم ناگزیر حامل آن هستیم، به نسل بعدی و نسل بعدتری انتقال میدهیم و خروجیاش چیزی جز این نیست، چیزی که در پایان میبینیم.
چیزی که در این فیلم جالب بود و در شخصیتپردازی نیز به آن دقت کردم، شخصیت پردازی زن و مرد به صورت سیاه یا سفید نبود، بلکه طیفی از هر شخصیت وجود داشت. خوب و یا بد وجود نداشت و همه چیز به صورت طبیعی به نظر میآمد.
چون آدمها همین هستند. هیچکس در ذات بد نیست ولی شرایط آنها را مجبور میکند که این گونه باشند. این آدم چگونه میتواند از آن بحران بیرون بیاید. قطعا بی بی هم قصدش کمک به آنها بود ولی خروجی چیزی جز این نیست.
تصمیم نهایی آن مرد که میخواست ازدواج کند و نمیخواست آن بچه در آن ازدواج باشد را چگونه ارزیابی میکنید؟
وقتی من در شرایط سخت مالی هستم و یک بچه هم به عنوان شخصیت کاظم در خانه دارم ترجیح میدهم زنی را به خانه بیاورم که او هم از بچه من مواظبت کند و هم من از بچه او مراقبت کنم که بتوانم به کارم برسم. این برای بچه کوچک شدنی است ولی برای دو بچه هم سن نه. در حالت عادی در خانه های کوچک زندگی کردن مقداری سخت است و با حرف مردم سخت تر. در قسمتی از فیلم بی بی به لیلا می گوید او هم دلش می خواهد ولی جواب مردم را نمی شود داد. منظور من از این اصطلاح جواب مردم را نمی شود داد، جواب تماشاچی است. خب ما داریم این کار را می کنیم. ما هستیم که به این سنت بها می دهیم.در سفری کهبه دور ایران داشتم یکی از سوال هایم از آدم ها راجع به همین موضوع بود: که من کسی را دارم و می خواهد با این شرای ازدواج کند نظرتان چیست؟ همه در ابتدا می گفتند مشکلی نیست و آن دوره گذشته است و مهم نیست اما مقداری که بحث جلوتر می رفت می گفتند حالا چرا پیش آن یکی نمی رود، حالا چرا پدر قبول می کند و پایان ماجرا این ود که با هم دعوا می کردند، مگر می شود با یک بچه؟ مثل آتش و پنبه می ماند. اگر از شهرهای بزرگ خارج شویم می بینیم که چنین چیزهایی اتفاق می افتد. همانطور که در فیلم دیدید دختر 9 ساله با مرد 28 ساله ازدواج کرد. خیلی بدیهی و راحت این اتفاق افتاد.
می توانم بگویم شما تنها ایرانی هستید که از طرف ایران در جشنواره شرکت کردهاید. به عنوان تنها فیلمساز ایرانی حاضر در جشنواره چه حسی دارید؟ نظرتان درباره کیفیت فیلم هایی که در داخل ایران تولید می شود چیست؟
نمیخواهم بگویم که فیلمهای من کیفیت خاصتر و ویژهتری داشته است. فکر میکنم این را تماشاچی باید بگوید و چیزی که میتوانم بگویم که همه تلاش من برای رساندن حقیقت و صداقتی که در آن است بود. و هر چه نظرات را خواندم برای من مهم این بود که آدمها خودشان را در یکی از این کاراکترها ببینند. حبیب، لیلا، کاظم، امیرعلی و حتما یکی از رنجهای اینها را زمانی در زندگی بردهای. فکر میکنم شاید این مهمترین فاکتوری باشد که وجود دارد. آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند، من تمام تلاشم بر این بود به خاطر باوری که به حقیقت مستند دارم حرفی را که میزنم حقیقت باشد نه آن چیزی که شخصا خودم دوست داشته باشم، و یا این که دیگران دوست داشته باشند. آن چیزی که هست و می توانم با جرات بگویم تنها فیلم مستقلی است که سال گذشته ساخته شده و بیرون آمده. بقیه فیلمها از جایی حمایت میشوند، به همین خاطر فکر میکنم ذات حقیقتی که در آن است مخاطب را تسلیم خود میکند. اگه نظرات را بخوانید بیشتر متوجه این موضوع میشوید.
آیا این فیلم، پروانه ساخت در ایران داشته است؟
پروانه گرفتیم و جاهایی از ما میخواستند تغییرات ایجاد کنیم و بعضی از چیزها را عوض کنیم و یا حذف کنیم که من مخالفت میکردم. تا آنجایی که یادم است گاهی اوقات اتهاماتی به ما وارد میشود که از جانب آنها نیست و از جانب اطرافیانشان است. مثلا به من می گفتند که حق ساختن فیلم نداری ولی هیچ نامه رسمی که به من بگوید تو حق ساختن نداری وجود نداشت و فکر می کنم رسول اف همچنان بر این باور است که بدترین قانون هم بهتر از بی قانونی است. مسیری را برای تو تعیین ی کنند، من هم می گویم در این مسیر سعی می کنم راست ترین حرف ممکن را منتقل کنم. فکر می کنم این بزرگترین چالش است.
در مورد شرایط کار کردن مستقل گفتید، خواستم بیشتر در مورد مشکلات این موضوع بگویید.
مسئلهای که وجود دارد این است که پول در کشور ما زیاد هست و اگر بخواهی، پولهای زیادی هست از جاهای مختلف و خیلیها هم دوست دارند که تو کار کنی؛ ولی معمولا فیلمنامههایی داده میشود که مال تو نیست و تو نمیتوانی باورشان کنی. شخصیت کاراکترها سخیف و پیشپاافتاده به نظر میآیند، ولی مردم ما عمیقتر و باهوشتر از این حرفها هستند. من فکر میکنم برای این که بتوان آن آدم یا آن واقعه را به تصویر کشید، نیاز به یک سینمای سالمتر و مستقلتر است که حمایت کند و آن باوری که هست را نزند.
پس شما سینما مستقل را سینمایی تعریف میکنید که اولا سرمایه آن کاملا شخصی باشد و دوم این که به دنبال اهدافی باشد که با هیچ ایدئولوژی در ارتباط نباشد.
بله؛ نه چپ نه راست. ما قرار نیست پیاده نظام هیچ گروهی و هیچ کسی باشیم. چه خارج چه داخل. چه راستی چه چپی، اصلاحطلب یا اصولگرا… فکر میکنم فیلمساز اصلا کاری به این چیزها ندارد.
شما خودتان به عنوان یک فیلمساز زن این وظیفه را بر خود میدانید که موضوعات زنان را بیشتر مطرح کنید و یا این را بخشی از استقلال خود تعریف میکنید.
به هر حال فکر میکنم که فیلم ساختن من بر اساس آن چیزی است که بلدم و سوادم به آن میرسد و یا تلاش میکنم که یاد بگیرم. به هر حال چه موضوعی بالاتر از خود آدم که خودم را بشناسم و بدانم که تمام این حفرههایی که در من است از کجا به وجود آمده. شاید آن «امیرعلی» من باشم، شاید بخشی از «لیلا» در وجود من است، از «کاظم» است، از همه آنها است. قطعا دید زنانهای که من با آن وارد این دنیا شدم با مال تویی که مرد هستی متفاوت است. سعی میکنم حد و مرزی نگذارم که این مردانه باشد و آن زنانه؛ خیلی از اوقات جنسیت اهمیتی ندارد، ولی بالطبع به عنوان زن همیشه تحت فشار بودهام. فکر کن وقتی به عنوان زن تحت فشار باشی آن چیزهایی که از تو بیرون میزند آن مسائلی است که تجربه کردی و راجع به آن میتوانی درستتر حرف بزنی. تمام تلاشم این است که دارم یاد میگیرم و تجربه کردم و میکنم تا درباره آن حرف بزنم.
میخواهم در مورد بازیگرها بیشتر بدانم؛ دلیل انتخاب شما برای این بازیگرها برای این نقشها چه بوده؛ در مورد چگونگی این انتخاب، مخصوصاً بازیگر نقش پسر کوچک، اگر میشود توضیح دهید و به طور کلی در مورد فرایند انتخاب بازیگرها بگویید.
پروسه انتخاب بازیگر یک پروسه طولانی بود به این خاطر که تهیه کنندهها خوشبختانه دست ما را باز گذاشته بودند برای اینکه بتوانیم از بازیگرهای معروف استفاده کنیم ولی در این سن پیدا کردن بازیگری که قبلا این نقشها را بازی نکرده باشد مقداری دشوار است. به همین دلیل ترجیح من بر این بود که آدمی را پیدا کنم، چهرهای که کمتر کار شده است خودم ببینم می توانم این نقش را با او خلق کنیم یا نه. ولی خدا را شکر خوب بود و راضی بودم. در مورد پسربچه، خب پسربچههای خیلی زیادی را در این سن دیدیم. تقریبا کار کردن با بچهها برای من راحتتر است، چون دنیای راحتتر و سادهتر و صادقتری دارند، وصل شدن به آنها راحت تر است و خوشبختانه امیرعلی هم یکی از آن بهترینها بود که واقعا فکر کنم برای خودش هم یک تجربه بهیادماندنی شد.
در مورد روند بازی گرفتن چطور سعی کردید بازی طبیعی از این بچه در بیاورید و در کل احساس میکنید چه بازیای خوب است؟
در مورد بچه که من فیلمنامه را قطعا به او ندادم، برای این که نمیخواستم یک دفعه زیر بار فشار زیادی باشد. با این حال به خاطر این همه رنجی که در این فیلم هست نگرانش بودم، این جدا شدن و سایر مسایلی را که باید تجربه کند. سعی کردم در هر سکانس و در هر پلانی که برداشت میکنم همان جا با او صحبت کنم. البته قبل از شروع فیلم، در جایی به مدت یک ساعت با هم صحبت کردیم در مورد سوالاتی که من چه کسی هستم، تو چه کسی هستی، چرا میخواهیم این کارها را انجام دهیم؛ دوتایی صحبت کردیم. برای خودمان روشن شد. خوشبختانه اعتمادی که این بچه داشت در تک تک لحظات فیلم وجود داشت. مثل این نبود که از کسی تقاضای بازیگری کرده باشم.
در مورد نقشهای دیگر چطور؟ در آن نقشها هم دنبال آن طبیعت درونی بودید؟
یکی از دوستان میگوید برای زیبایی، چشمان تیزی داری. من برای این نقشها آدمهای متفاوتی در ذهنم بود، وقتی با آنها معاشرت میکنید فقط چهره آنها نیست که متناسب با این نقشها باید باشد؛ بلکه آن شکنندگی که در درون روح آنها است. وقتی با آنها معاشرت میکنید میتوانید بفهمید با این بازیگر تا کجاها میتوان رفت و تا کجا میتواند کنار تو باشد و کم نیاورد. مهم است که درونشان چه چیزی است. مثلا به امیرعلی گفتم بگو چه ویژگیهایی داری که من بدانم کجا از آنها استفاده کنم. مثلا به من گفت که لجبازم و واقعا لجباز بود. صبح که از خواب بلند میشد دوست نداشت هیچ کاری بکند و به همه چیز میگفت نه. به او گفتم که اشکالی ندارد من هم در کودکی لجباز بودم انشاالله که روی این قضیه کار میکنیم و در فیلم از آن استفاده میکنیم. چون آدم لجباز فقط به خودش ضرر میزند و خودش را از یک سری چیزهای خوب محروم میکند. این را باور نمیکرد و در طول فیلمبرداری با هم کار میکردیم معاشرت میکردیم و فیلم را جلو میبردیم. یک روز در یک پلان به او کاری را محول کردم، او انجام نداد، صدایش کردم و او را پشت مانیتور بردم و به او نشان دادم که اگر کاری را که خواسته بودم انجام میدادی در قسمتی که نور بیشتر بود تو را بیشتر میدیدم اما وقتی که به اینجا میرسی تاریک است و من مجبورم این قسمت را قیچی کنم؛ ناگهان گریه کرد که من دیگر نمیخواهم لجباز باشم. ولی الان دیگر وقت نیست چون این یک فیلم با بودجه مستقل است ما نمیتوانیم این را چندین بار دیگر تکرار کنیم.
ما در ۴۸ روز این فیلم را فیلمبرداری کردیم تقریبا برای من به اندازه ساختن دو تا فیلم بود. بیشتر فکر میکنم با یک گفتگوی خوب، با یک احترام و یک باوری که در تک تک افراد گروه بود. فیلمنامه را به تک تک بچهها میدادم و در ابتدا به آنها میگفتم این را بخوانید و ببینید که خودتان هست یا نه، آیا خودتان را در آن میبینید؛ اگر دیدید فکر میکنم باید کاری برای خودمان بکنیم و انگار ما تمام این کارها را برای خودمان میکردیم که انگار هر کدام از ما یک بار چنین سرکوبی را در بچگی تجربه کردیم. یک استیصال مادر که سرنوشت ما را به جهتی برده و یا استیصالی درون خودمان در زندگی. پس باید کاری انجام دهیم.
من کادربندی فیلم را خیلی دوست داشتم، مخصوصا کادربندیهای بخش مادر، خیلی تمیز و مرتب در آن فضا گرفته شده بود. میخواستم رابطه کاریتان را با فیلمبردار بدانم.
اشکان اشکانی یکی از بهترینها است. ما فیلمبردار خوب در ایران خیلی داریم. خوشبختانه من و اشکان از یک پیشزمینه مشترکی میآمدیم، از یک طبقه متوسطی میآمدیم که این قصه برای خود ما خیلی قابل لمس بود. زندگی کرده بودیم، فیلم ساخته بودیم، مستند ساخته بودیم. و مورد دیگر اینکه اشکان یک آدم بسیار عینی و شهودی هم هست، به خاطر همین در صحنه میتوانست چیزهایی به من بدهد و به او اعتماد کنم. چیزهای جدیدی که متفاوت بود با آنچه من قبلا در مورد آن فکر کرده بودم. ما بیشتر مواقع بر سر باوری که حرف میزدیم و نوع انتخابی که داشتیم با هم مشترک بودیم و اتفاق نظر داشتیم. میتوانم بگویم که یکی از خوششانسیهای من کار کردن با کسی مثل اشکان، و فردی مثل آقای پاک بود. ایشان بیش از 40 فیلم کار کردهاند و من اولین فیلم سینماییام بود. باید خیلی آدم کمهوشی باشم که قدر این را نفهمم. بودنشان و حضورشان و این که چقدر میتوانند برای فیلم راهگشا باشند و به من کمک کنند.
در مورد مشکلات ساخت فیلم مستقل گفتیم. میخواستم در مورد برگشت سرمایه بپرسم. داخل ایران که فکر نکم سیستم به شکلی باشد که برگشت سرمایه اتفاق بیفتد.
ببینید اگر اجازه بدهند، سرمایه فیلم برمیگردد. اگر شرایط برابری وجود داشته باشد مطمئن باشید سرمایه برمیگردد، من در این مورد شکی ندارم. مثلا در چند نمایشی که ما در اینجا داشتیم تمام بلیطها فروخته شده بود. فکر میکنم در ایران هم همین طور خواهد بود و مطمئنم که اگر قبل از دیدن فیلم پیشقضاوت نداشته باشند و فیلم را ببینند و برای مخاطب ایرانی تصمیم نگیرند و اجازه بدهند خودشان تصمیم بگیرند و فیلم را ببینند و شرایط برابری وجود داشته باشد مطمئنا سرمایه برمیگردد.
نمایندگی فروش فیلم بر عهده یک شرکت ایرانی است؟
خیر، یک شرکت آلمانی هست به نام «بتا سینما» که در این جشنواره فیلم دیگری هم دارد.
آیا شما پروژه همکاری مشترکی با کشورهای دیگری داشتید؟
من در مستند با آنها خیلی کار کردم، چون فرزاد خودش تهیهکننده بین المللی سینما است. اتفاقا کارگردان فیلم «دختر آنتونیتا» در این بخش فیلم دارد. پیشنهادِ صحبت کرده و به نظر میآید ما خیلی حرف مشترک داریم، بنابراین قرار صحبتی با هم گذاشتهایم. چون دنیا ممکن است از نظر جغرافیا با هم فاصله داشته باشد ولی رنجهای بشری یکسان است.
به همین داشتم فکر میکردم؛ به فیلمسازهای مستقل ایران که شاید امکانات داخلی کافی نباشد، آیا درهای همکاری مشترک به روی آنها باز است؟
ببینید یک سری مشکل هست به خاطر تحریم، به نظرم در این قسمت فرزاد بهتر میتواند توضیح دهد چون همچنان در حال همکاری کردن با افراد دیگری است.
فرزاد پاک: یک مشکل اصلی در تولید مشترک این است که بخشی از آن به خاطر مسایل تحریم، قرارداد رسمی تولید مشترک وجود ندارد. اگر مثالی برای شما بزنم دو سال پیش فیلمی تهیه کردم در جشنواره «لوکارنو» به نام «درست شبیه پسرم» که در چند کشور فیلمبرداری شد. ایتالیا، ایران، کرواسی و بلژیک و همه ما تهیهکنندههای مشترک این فیلم بودیم ولی «لوکارنو» اسم ما را به عنوان تهیه کننده مشترک ذکر نکرد. برای این که قرارداد مشترک وجود نداشت و این باعث دردسر برای آن کمپانی و دوستان من بود. چرا که با هم همکاری داشتیم و باید مقدار زیادی کارهای اداری انجام میدادند و فرمهای رسمی پر میکردند تا این اتفاق بیفتد. به خاطر همین در خیلی از جاها به زبان میگویند که همکاری مشترک، تهیه کننده مشترک، تولید مشترک؛ ولی در عمل این طور نیست. البته فضا در ایران از نظر تهیه فیلم و تجربه فیلمسازی دارد مقداری باز میشود. از این نظر که تیمهای نور، فیلمبرداری، تهیهکنندگی، تولیدکنندگی دارد از هم مجزا میشود و هر تیم کار تخصصی خودش را انجام میدهد. در حال شبیه شدن به استانداردهای بین المللی است. منظورم این است که به علت بسته بودن فضا در ایران برعکسِ ساخت فیلم در جاهای دیگر دنیا، هر کسی وظایف متعددی دارد و وظایف کاملا تفکیک نشده بودند و این در ایران به یک استانداردی رسیده مخصوص خودش که البته برای سیستم داخل ایران نیز جواب میدهد. وقتی شما میخواهید کار بین المللی و تولید مشترک انجام دهید نیاز به یک زبان مشترک دارید و باید این تفکیک مسئولیتها را انجام دهید. به علت بسته بودن فضا ما این تجربه را در ایران کم داشتیم ولی کم کم در ایران نیز داریم به این تجربه بینالمللی میرسیم. به خصوص برای فیلمسازان مستقل که راهی جز تولید مشترک ندارند.
مهناز محمدی: بلی راهی وجود ندارد جز تولید مشترک، ولی همچنان سخت است. مثلا برای همین فیلم بعدی، این شرکت در حال تصمیم برای تولید مشترک است و این که چه مسیرهایی را باید طی کند؛ به طور مثال برای انتقال پول، همکاری، جابجایی هزینهها و در نهایت ممکن است به خاطر تحریمها از این کار منصرف شوند. ما برای هر کار خوب نیاز به شرایط خوب داریم. شرایط باید فراهم باشد وگرنه بچهها ظرفیتهای بسیاری دارند. توانایی زیادی دارند.
آیا شما به این فکر کردهاید که مانند اصغر فرهادی که به خارج از ایران آمد و فیلم ساخت، چنین کاری انجام دهید. به طور مثال اگر امکان تولید فیلم در خارج از ایران داشته باشید بدون ذکر نام اسم ایران؟
سواد داشتن انجام آن کار خیلی مهم است و این که بتوانم هر جای دنیا آن را انجام دهم. ولی مهمتر از همه چیز باید دید آن باور چقدر در من وجود دارد. انگیزه است که بازیگر را به صحنه میفرستد و بیننده روی پرده آن را باور میکند و آن موقعیت ایجاد میشود. مردم چه واکنشی نشان میدهند. من امثال «لیلا» را بسیار در جامعه دیدهام. مثال «امیر» را همیشه در مستندها دارم. شناخت عمیق است که میتواند چنین بازیای را از اینها خارج کند، که بیننده فکر کند چقدر آن را می شناسد، چقدر درست است و چیز اضافه در آن نباشد.