رومینا روشنبین
راجر ایبرت در کتاب «مارتین اسکورسیزی» اشاره به قهرمانهای فیلمهای او دارد که تنها هستند همچون فیلم «راننده تاکسی» که قهرماناش به دنبال اجرای عدالت ذهنی خود است. فیلم «باغبان خبره» ساختۀ پل شریدر را میتوان ادامۀ نگاه ایبرت به «راننده تاکسی» دانست. یک قهرمان تنها و تا حدودی طرد شده که دنبال اجرای عدالت خود است و به گفتۀ خودش تاکنون یازده خلافکار را به قتل رسانده و حالا در باغی مشغول هرس کردن است. با وجود همکاری شریدر و اسکورسیزی نمیتوان گفت که این موضوع را کدامشان به دیگری انتقال داده اما می توان ردپای «راننده تاکسی» را در این فیلم دید.
به چند نمونه از ارجاعات بیرونی اشاره میکنم: در «راننده تاکسی»، تراویس بیکل لباس خود را جلوی آینه در میآورد و به بدن تختهای و عضلانی خود نگاه میکند که مشابه این سکانس را در «باغبان خبره» هم میبینیم. در «راننده تاکسی» با دختر نوجوانی که جامعه کاپیتالیستی، معصومیتش را از او گرفته روبرو هستیم که مشابه این شخصیت با همان شمایل در فیلم «باغبان خبره» وجود دارد و در فیلم «راننده تاکسی»، تراویس بیکل از جنگ برگشته و در این فیلم نیز نارول (شخصیت اصلی فیلم) قبلا عضو دستهای نظامی یا گروهکی جنگی بوده.
در کتاب «اسکورسیزی از زبان اسکورسیزی» وقتی از او درباره پایانبندی «راننده تاکسی» میپرسند که تراویس بیکل چگونه زنده است و آیا آخر فیلم رویا است یا واقعیت، میگوید من نمیخواهم تماشاگر را خفه کنم و به او حس ناامیدی انتقال دهم. گویا فیلم «باغبان خبره» ادامه فیلم «راننده تاکسی» است که در آن تراویس بیکل پس از اینکه از یک مهلکه جان سالم به در میبرد به باغی میرود و آنجا شروع به باغبانی میکند. انگار این فیلم، ادامۀ یک درام هیجانانگیز است که هیجانانگیزترین قسمت آن در خارج از جهان فیلم گنجانده شده است.
نارول شخصیت محوری «باغبان خبره»، کسی است که از گذشته پرماجرایش بیرون آمده و حالا باغبان خبرهای است که در یک باغ کار میکند و آدمی وسواسی است، کسی که کارش پرورش گلها و نظم دادن به آنها و ایجاد یک هارمونی بزرگ برای موجودات زندهای است که با آنها طرف است. رفتار وسواسی او را از مدل موی او، صورت اصلاح شده شش تیغه اش، لباسهای اتو کشیدهاش، نوشتنهای قبل از خواباش و خالکوبیهای آزاردهندۀ تنش که هر شب در آینه به آنها نگاه میکند، میتوان تشخیص داد. این خالکوبیها تنها نشانهای است که شخصیت اصلی را به گفته خودش به گذشتهاش و یک آدم دیگری که قبلاً بوده وصل میکند و زمانی که در یک سکانس بی نظیر دو شخصیت برهنه میشوند، دختر، دیالوگی به او میگوید که انگار اشارهای به آن آدم دیگر دارد، او به نارول میگوید این خالکوبیها را پاک کن. گویا دختر نمیخواهد با آن آدم دیگر همبستر شود. بعد از این سکانس ما سکانسی داریم که اصطلاحاً مجازی است و نفوذی به ذهنیت کاراکتر اصلی. در آن سکانس میبینیم که جادۀ آسفالت شده تبدیل به باغی میشود که نارول همیشه سعی در ساختن بهترین نسخۀ آن را داشته. همه جا گلستان میشود و این تصویر مجازی، دالی است که بر درونیات نارول دلالت می کند. زمانی که آن دو پسر به باغ حمله میکنند، نارول دیالوگی دارد که میگوید اگر از گیاهان مراقبت کنیم کارشان این است که رشد کنند، همچون خودش.
شخصیت دختر نیز یادآور ایزی در «راننده تاکسی» است. آن محلۀ بدی که او در آن زندگی میکند و فقری که از آن آمده او را پژمرده کرده است. شخصیت اصلی کارش مراقبت از گل است و زمانی که دختر را به مرکز ترک اعتیاد میبرد و از او مراقبت میکند انگار دارد همان کار باغبانی را انجام میدهد و به گفتۀ کارگردان که اسم فیلم را «باغبان خبره» گذاشته، او خود در این کار خبره است. در تیتراژ آغازین فیلم، گلهایی را میبینیم که دارند رشد میکنند که می شود آن را مجاز مرصلی دانست به شخصیت نارول.
کهن الگویی رایج در سینما و ادبیات وجود دارد که در این فیلم هم میبینیم. رابطه بین دخترک کم سن و سال و مردی میانسال که به وفور در سینما دیده شده و نمونه معروف آن «لئون» ساختۀ لوک بسون است. وقتی ما متوجه میشویم که نارول دختری دارد و احتمالا در زمان وقوع این درام باید هم سن و سال دخترک باشد و چند صحنه هم از مراقبتهای پدرانه میبینم مثل حمام کردن دختر، حس میکنیم این جا هم از این کهن الگو استفاده شده اما دخترک به مرور حسی از جنس عقده الکترا به مرد پیدا میکند که مرد در جای پدر و معشوقش قرار می گیرد.
موسیقی فیلم نیز بی شباهت به کار برنارد هرمن در «راننده تاکسی» نیست. زمانی که در باغ هستیم، آهنگساز از سازهای کلاسیک استفاده میکند و موسیقی، ملودی گوشنوازی دارد اما زمانی که نارول سروقت آن دو نفر آدم معتاد میرود، موسیقی الکترونیک میشود که مرا یاد موسیقی مکتب نیویورک و کار برنارد هرمن در «راننده تاکسی می اندازد. این کنتراست بین دو نوع موسیقی، عمدی بوده و سعی دارد به ما این موضوع راالقا کند که گذشتۀ شخصیت یک چیزی شبیه به قهرمانهای مکتب نیویورک است و آن آدم دیگری که نارول می گوید در گذشته بوده، متعلق به این نوع موسیقی است.
نکته ای که شریدر در طراحی صحنه فیلم به کرار به آن اشاره دارد، کاغذ دیواریهای خانه زن و حتی لباس او است که طرح عروس دریایی است. بین زن و عروس دریایی ارتباطی وجود دارد که به آن اشاره میکنم. عروس دریایی جزو اولین دستۀ آبزیان است و با اینکه به شدت زیباست و دلبر اما سمی کشنده دارد. شخصیت زن این فیلم نیز همچون عروس دریایی اصالت بیرونی دارد. این باغ به او ارث رسیده اما سمی کشنده برای اطرافیان خود دارد، سمی که به خواهر خود میزند(مستقیماً به آن اشاره نمی شود ولی از رابطۀ بد افراد خانواده میشود این را فهمید). او از روی عذاب وجدان، نوهاش را میآورد تا کمی از عذاب وجدانش بکاهد.
به نظر میرسد حال که پل شریدر مسنتر شده، کمی لطیفتر شده و ایزی فیلم «راننده تاکسی» را به سروسامان می رساند و شخصیت اصلی را نیز بعد از مهلکه نجات میدهد تا در باغی آرام به امور گلها رسیدگی کند.